مادرانه های یک مــــــــادر

خلاصه ای از ظهور یک عشق به نام پسر

خوب حالا یه کم راجب پسر عزیزم بنویسم که روحی دوباره پیدا کنه این وبلاگ از قدمش عشق کوچولوی دوم خونه ما دی سال94 مامان و بابایی رو خوشحال کرد از وجود کوچولویی که معلوم نبود دخمله یا پسمله من از 40 روزگی به بعد بسیار بسیار بد حال بودم و علائم عمومی بدنم و یه سری نشانه هایی اتفاق افتاد که دکتر بهم موندن و نموندن نی نی مون رو 50 "50 اعلام کرد و بهم گف با خداست و یه عالمه دارو بهم داد و گف برو استراحت مطلق علائم من کم نشد و حتی کسی نبود بیاد پیشم همدان و من با وجود آجی کوچولوی 3 ساله نمیتونستم که استراحت مطلق کنم و یادمه چقد بیچاره آجی از حالت تهوع شدید من نگران بود و دلش برام میسوخت من تا 3 ماهه شدم امیدم به موندن این بارداری 100 درصد ن...
25 خرداد 1396

اولین باری که از دو عشق مینویسم

  به گمانم همین تصویر که اولین تصویری از شما دو عشقم هست که میزارم تو وبلاگتون کافیست تا بفهمی چقدر دنیای خواهر برادریتان گرم و کودکانه و دلچسب است. دوستون دارم ️ ️ ️ ...
25 خرداد 1396

شروعی دوباره

سلام دنیای مادرانه من سلام نی نی وبلاگ سلام کودک تنها مانده درون من در این صفحات مجازی دقیقا الان نمیدونم از کجا باید بنویسم از وقتی که 2 ساله بودی یا از وقتی که پروژه بای بای  پوشکت تموم شد با موفقیت از وقتی که توبد 3 سالگیت رو گرفتم عکسی پیدا کنم و بزارم یا از روزی که فهمیدم باز هم احساس مادرانه ام گل کرده و تپشی در درونم حس میکنم و تو 3 سال و نیم بیشتر نداشتی که دیگر لذت داشتن یک موجود دوستداشتنی که قرار است خواهر یا برادرت باشد باز هم لذت لپ لپ داشتن در درونم که پسر است یا دختر یا بگویم از روزهایی که فهمیدیم واقعا میخواهی برادر دار شدی از شدق تو و بوسه هایی که در آن همه وقت تا دنیا آمدنش بر شکمم میزدی از احساس ...
24 خرداد 1396

روزانه های شیرین من..

سلام دخترکم امروز 2 سال و 2 ماه و 2 روزه شدی..تازه نیمیه شعبان هم هست ..الهم عجل لولیک الفرج امروز طبق معمول روزهای گذشته ،دست در دست هم عین دوتا دوست مسیر خونه تا مسجد رو شعر میخوندیم و قرآن و بدون توجه به اطرافم که کسی هست یا نه با هم مسابقه دو میزاشتیم .   با تو مسافت  کوچه پس کوچه های پرچاله چوله و عاری از  همنشین این شهر برام زیباترین مسیر دنیاست باور کن این حرفا شعر و دور از حقیقت نیست هرچند وجود تو همیشه برکت بود هرچند بوی آرامش بخش یک نوزاد شیر خوارتنها کافیست برای خوشبخت ترین مادر دنیا بودن اما دقیقا این یکی دوماه که بابایی بیشتر سرگرم درس هاشه و تلاشش واقعا تحسین برانگیزه برام منم از تنهایی هامون ...
23 خرداد 1393

سال 1393 مبارک...

این هم از جلد جدید دفتر عمرمون قربون جلدای دفتر عمر تو برم که این دومین جلده کنار میزاری... با تو  و بابای مهربان خانه مان همه چیز شیرین است... و وقتی هیجان سال جدید به آن افزوده شود که صد چندان بازدمها بیشتر به دل می نشیند و چه لذتی داره که امسال لحظه تحویل به تقلید از منو بابایی اینقده بلا شدی که  تو هم منو بوسیدی و گفتی ماما عیدی مبارَ...بعد هررررررررری میخندیدی الهی که عید تو هم مبارک باشه نبض زندگیم.. امسال سال ویژه ایست برای من و تو و بابایی سالی که نتیجه زحمات بابایی اگه به ثمر برسه تمام زندگیمون مسیرش تغییر خواهد کرد... ایشاا.. بابایی قبول میشه و دیگه از این غریبی خلاص میشیم البتخ نامردی ن...
12 ارديبهشت 1393

تولدت مبارک بهترینم

سلام دخملم 2 ساله شدی به همین آسونی و شیرینی بقول خودت خانوووووو (خانوم)شدی.. فک میکردم بچه ها کوچولو هستن خیلی شیرینترن.. اما الان میبینم چه لذتی داره با تو قدم زدن توی پارک و حرفای کودکانه و شعرای شیرین گفتن و شنیدن الان کلی شعر و حرفای خوب بلدی مثلا اینا رو زیاد با هم میخونیم: خَ گوش من چه نازه گوشاش چقد دیازه میخوره برگ کاوو میپیه مث آهوو   یه رز آقا خَ گوشه پرید دُبال موشه موشه پرید  تو سولاخ آقا خَ گوشه گف آخخخخ واسا واسا کایت دایم من خَ گوشم  و بی زاااارم ...... قرار بود کلی قبل 2 سالگیت شیر ندم بهت ولی دقیق تا 20 فرودین آخرین بار همون صبحی که برای اولین ...
20 فروردين 1393

چند قدم مانده تا بای بای می می....

چند روزی تا اتمام 2 سال قمری عشقم مونده تعداد شیر دادن به عشقمو 1 هفته ای میشه کلا به 1 بار رسوندم البته کم هم مگ نمیزنی اما  یه زره آویشن و داروی محلی مث رازیانه و... زدم روش میای بو میکشی میگی ع ی ی ی.......می می تخخخخخخخخه اما توی چشای معصومت آرزوی می می خوردن داد میزنه........ این مدت آخریه که شروع به کم کردن شیرت کردم واقعا دیگه از شیر دادن لذت نمیبردم و خسته شده بودم از بس چنگولیم میکردی اما الان کم کم خودمم بغضم میشه که این رابطه عاشقانه مادر و فرزندیمون داره تموم میشه ..... واسه همین سعی میکنم تو این اواخر با لذت بیشتری به چشمات نگاه کنم وقتی تمنای شیر خوردن میکنی.... دوستدارم عزیزم...عاشقانه....مادرانه ...
26 اسفند 1392

برق نامرد

سلام عشقم دیشب  بعد مدتها جارو برقیمون درست شد و از حرصش ساعت 11 :30 نصف شب داشتم جارو میزدم یهو پریز برق نصفه  از جا کنده شد بابایی هم  طبق معمول داشت درس میخوند صداش نزدم جارو رو جمع کردم و بابایی رفت دسشویی من تو اتاق خواب بودم که با صدای ناله و جیغ تو برقا رفت و من و بابا با سرعت و جیغ خودمونو رسوندیم تو حال تو بغلم گرفتمت و سیر گریه کردم.. یعنی خدا بهمون رحم کرد که فیوز قطع شد..آخه دست کردی تو پریز برق من خیلی مامان بدیم.....تا الان هزار بار صدای جیت تو گوشام می پیچه و بغضم میگیره و اشکم در میاد خودمو نمی بخشم ...
18 اسفند 1392

نون و مثلث

الان داریم با هم صبحونه میخوریم و داشتی اولاش میگفی نو و مووووبا(نون و مربا) الان کاملا قاطی کردی و میگی مامان نووو مثلث   کنترل تلوزیونو پیدا میکنی برام میاری میگی مامان کن تُلُخ   ...
15 اسفند 1392