مادرانه های یک مــــــــادر

این روزهای دختری

سلام عزیزم اول راجب اون شعارت تا یادم نرفته بگم  یاد گرفتی و الان میگی :مَ بَک آمیکا اینروزا میری چادر و روسری میندازی  رو سرت و میای بهم میگی:خانوووو شدم من دارم دفعات شیر دادنت رو کم میکنم و تو واقعا گاهی هنر به خرج میدی که مخ منو بزنی و این کاری که میگم روزی یه بار حتما رو من امتحانش میکنی: و میای بغلم اول بوسم میکنی بعد بغل میکنی و میگی دوسسس دایم مامان،بعد رو  منو ناز میکنی و میگی می می کوشولوو نازه بعد آروم دست زیر لباسم میبری که حمله کنی و اما گاهی ناکام میمونی و نمیزارمت گاهی هم واقعا مزه میریزی بهار که اونجوری حسابی تو هر مون هنوز صفا نداره اما عصر ها با هم میریم بیرون و دو نفری قدمی میزنیم یه بار...
14 اسفند 1392

چقدر شیرین است دختر داشته باشی ..

چقدر شیرین است دختر داشته باشی آن هم یکی مث تو زیر چشمی که نگاهم میکنی و میخندی انگار فقط دنیا را برای خوشبخت شدن من آفریدند  وقتی عروسک دوستداشتنی ات را  یا بقول خودت همان ، لی لی که بیچاره جز شورت  صورتی خالداری لباس تنش نمانده از بس با کودکی هایت به جانش می افتی.. نیم وجب قد بیشتر نداری و جلویم رژه میروی و محکم لی لی را به آغوشت چسباندی و آرام به پشتت میزنی و میگویی...ششششششش مثلا میخواهی برای من ادای مادر بودن درآوری.. و این جز لحظاتیست که از دیدن احساس های دخترانه ات وجودم عشق میکند   چقدر شیرین است دختر داشته باشی آن هم یکی مث تو وقتی ساعت دلربایی میشود و بالشت را برمیداری و چند تیکه اسبا...
19 بهمن 1392

نقاشی و اعداد

سلام عزیزم.. خوش به حال خودم که با کودکی تو عشق میکنم و چه لذتی داره با تو نقاشی.. بقول خودت نَ کاشی نَ کاشی یه تخته مغناطیسی داری ..از همونا که آهنربا دارن و با یه مداد که نوکش آهنیه روش نقاشی میکنی و با چه شوق بیشتری پاک میکنی.. کلی اولاش خط خطی میکردی اومدم باهات یه سری اشکال رو تمرین کردم فوق العاده زود جواب داد برات اول دایره میکشیدم و زیرش مینوشتم دایره میگفتم این چیه و خودم تکرار میکردم چند ساعتی نگذشت که با عشق میگفتی دایه(داریره) بعد چنر روز مربع رو اضافه کردم که تو میگی :مُوبع... خخخخخخخخخخخخخ و بهد چند روز مثلث که چه شیرین و رو زبونی حرف ث رو ادا میکنی و قشنگ میگی مثلث.. حالا دیگه مث قبل خط خطی نمیکن...
19 بهمن 1392

عشق شیرین من

باز از شیرین کاریات بگم و هر چند وقت یه بار بیام بخونمشون و بخندم نیم وجبی تازه 1 سال و 9 ماهت شده من تو آشپز خونه دارم غذا درست میکنم میای دامنو میگیری و با التماس و ناز میگی ما ما...............ماما.............خااااش میکنم بده............خاااش میکنم(خواهش میکنم) آخه تو اینا رو از کجا یاد گرفتی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟   من عصری خواب بودم و بابایی کنارم داشت درس میخوند هر چی بابا بالای سرم میگفت بلند شو خودمو میزدم به خواب یهو تو اومدی تو اتاق و میای میزنی به شونه ام میگی:پا شووو تبل پاش. من و بابا مردیم از خنده و از بس خندیدم دیگه خوابو بیخیال شدم   به بابایی جدیدا میگی بابا اِ ما هیم............با سِد(سید).......
1 بهمن 1392

مرا کوک کن باز..........

سلام بر عزیز دل مامان چه زمستان گرم است با تو... وقتی تو هستی گرمای بودنت شیطنت وار بر سرمای پشت دیوارها قهقهه میزند شیرینی و دوستداشتنی خواب که میروی مثل فرشته ها خانه سوت و کور است و خاموش دلم هزار بار فرمان میدهدم که بیدارش کن برو هزار بوسه اش کن و بگو بلند شو برایم بخند برقص کودکی هاییم را کوک کن باز.......... ....................................................... عشقم این عاشقانه هایی بود که خوابی و در این خاموشی خانه برایت نوشتم فقط و فقط تقدیم به تو و دستان کوچکت که دنیای مرا در چنگ دارند ...
1 بهمن 1392

اولین باری خودت بهم گفتی دوست دارم.........

رو کاناپه لم داده بودم و داشتم تلوزیون میدیدم یهو اومدیرو پاهام نشستی برای اولین بار دست و پاتو حلقه کردی دور من و گفتی دوس دایم مامان........................................ واااااااااااااااااااااای انگار تموم دنیا رو بهم دادن اینقده چلوندمت و ماچت کردم که قهقهه ات به آسمون رسید از اون به بعد روزی هزار بار اینو میگی...  1 سال و 8 ماه و 18 روزت بود ...
9 دی 1392

عخش منی.........

جمعه سر ظهر داشتی شبکه 2 برنامه فتیله رو میدیدی کلی هم خوابت میومد اوما تا تونستی خودتو کنترل میکردی که بیدار بمونی که یهو طاقتت طاق شد و در اوج مظلومیت با یه صدای پر بغض گفتی ماما اَسی خسته اس.... باورم نمیشد خودت اینو گفتی..............الهی قربونت بشم من........ .................... کلا بلبل زبون شدی رفت آخه  توی نیم وجبی چه حرفایی که نمیزنی اومدی بالاسرم بوسم کردی و گفتی..ماما عخش منی آخه همیشه بهت میگم عشق منی تو هم حرفو تو هوا ضبط میکنی تحویل میدی......... ...
9 دی 1392