مادرانه های یک مــــــــادر

اولین باری خودت بهم گفتی دوست دارم.........

رو کاناپه لم داده بودم و داشتم تلوزیون میدیدم یهو اومدیرو پاهام نشستی برای اولین بار دست و پاتو حلقه کردی دور من و گفتی دوس دایم مامان........................................ واااااااااااااااااااااای انگار تموم دنیا رو بهم دادن اینقده چلوندمت و ماچت کردم که قهقهه ات به آسمون رسید از اون به بعد روزی هزار بار اینو میگی...  1 سال و 8 ماه و 18 روزت بود ...
9 دی 1392

اولین مسافرت با اتوبوس

فدایی این مسافر صندلی 11 بشه مامان الان که دارم برات مینویسم از سفر 2 روزمون به تهران برگشتیم دختری که برای اولین بار سوار وی آی پی میشدی تا تونستی دمار از روزگار مامان و بابا درآوردی اصلا با فضای اتوبوس آشنایی نداشتی واسه همین تمام تلاشت این بود که از پیش ما در بری و به خیال کوچه کرمونشاه تو راهروی اتوبوس قدم بزنی.. و بیشتر از همه تو سکوت و خاموشی اتوبوس  وقتی همه خواب بودن ، جیغ های پر از شیطنتت خجالتم میداد.. شب رو رفتیم خونه  خاله فاطمه من.. فرداش رفتیم بازار تهران حدودا 1 ملیون تومنی بابا جونی برام وسیله کار خرید و الان با کلی گل و روبان و چسب و قیچی برگشتیم.... امیدوارم که این کار جواب بده و پیش بابای...
3 مهر 1392

اولین بوس.یه بوس واقعی واقعی

الهی قربون اون لبات برم که همچی بهم میچسبونیشون و ملچ صدای بوس میدی برای اولین بار 14 اردیبهشت ازت عاجزانه داشتم درخواست بوس میکردم که یهو چنان بوسی  لپ راست منو کردی که میخواستم خودم و بابایی خفه ات کنیم از بس شیرین  شدی.. وحالا دیگه بجای اینکه دهنتو 180 درجه باز کنی و بزنی به سرو صورت ما که یعنی بوسیدی یه ماچ شیریــــــــــــن میکنی که آخرش میدونم برای تشکر باید یه گاز درست حسابی ازت بگیرم ...
29 شهريور 1392

اولین خاک بازی ......

این روزا مامانی کشاورز شده و کل حیاط رو داره صاف میکنه برا سبزی... دخملی هم از این فرصت استفاده میکنه و شیرجه میره تو خاکا... اصلان اون روزی این دمپایی ها رو برات گرفتم فکرشم نمیکردم یه روز یه دخمل کوشولو میپوششون میره وسط باغچه سیر خاکمالیشون مینه بعد همونجا جاشون میزاره و من میرم میارمشون   نوش جون کردن خاک هم خودش یه سکانس جداگونه داشت اونم خاکی که سرشار از کودهای مقوی گاو...مرغ .. و بعبعی باشه... ایشاا.. نمودار رشدت بره بالا نوش جون ...
29 شهريور 1392

اولین بلندی

جز دل و روده من که از صبح تا شب واسه هر تغییر مسیرت انگار باید بیای و مث پل ازش رد شی و حسابی لگد مالونم کنی این اولین بلندیه که تو اواخر 9 ماهگیت ازش بالا رفتی گل من،به این عکست که نگاه کردم یهویی یاد این شعر افتادم: من از روئیــدن خار سر دیـوار فهمیدم      که نا کس کس نمیگردد بدین بالا نشینی ها  دختر نازم : یادت نرود که هر چقدر هم که بالا رفته باشی، برای دیدن بزرگی خداوند باید سرت را بالا نگه داری و گرنه.. ناچیزتر از خار خواهی شد ...
29 شهريور 1392

اولین شهادت امام مهربان توست

خوب من سلام آمین مگو که نمیدانم چگونه دعایت کنم مادر درحالی که سه سال است ، خط خورده ام  از دیدار این بارگاه هرچند ، خوب میدانم که آقایش دورا دور همیشه حواسش هست،حتی به من! و شاید حق مردمکان چشم من است که دیگر هرگز از نزدیک نبینمش... اما هر چه هستم ، باز هم مادرم پس دعایت میکنم مادر که رخصت هم دهد مارا شه خوبان که پابوسش برم  چشمان معصومانه ات ...شاید کنی نجوا : به جان مادرت  آقا ، ببخشان مادر بیچاره ی ما  را ... ....................... کودکم تا امروز که 9 ماه است که در برابر چشمانم عاشقانه نگاهت میکنم این اولین شهادت امام مهربان توست ،امامی که هرچه من هر چه بابای خوبت و هرچ...
29 شهريور 1392

مه مه

الهی فدات بشم من که این 3 روزه برا اولین بار بجای اینکه دد صدام کنی دنبالم راه میفتی و میگی مه مه اینقده ذوقولیم میشه که نگو و نپرس یعنی 8 ماه و22 روزه بودی.. دو ماهه که بودی یادمه موقع گریه کردن عین بع بعی ها میگفتی مه باز نفس میگرفتی باصدای کشیده و پیاپی میگفتی مــــه مـــه مـــــه .. شش ماهگی هم شروع به د د گفتن به معنی دست دست و آواز و.. و ب ب به معنی بای بای کردنت بود اوایل8 ماهگی م با آب وتاب به به رو میگفتی که من حرصم در میومد و الحمد ا..به ما هم مه مه گفتی و دلمونو بسی شاد کردی ... همون روز (13دی) بابا حاجی اینا تو راه بودن که بیان دیدن بابایی و صد البته دیدن من و ...
29 شهريور 1392