مادرانه های یک مــــــــادر

سال 1393 مبارک...

این هم از جلد جدید دفتر عمرمون قربون جلدای دفتر عمر تو برم که این دومین جلده کنار میزاری... با تو  و بابای مهربان خانه مان همه چیز شیرین است... و وقتی هیجان سال جدید به آن افزوده شود که صد چندان بازدمها بیشتر به دل می نشیند و چه لذتی داره که امسال لحظه تحویل به تقلید از منو بابایی اینقده بلا شدی که  تو هم منو بوسیدی و گفتی ماما عیدی مبارَ...بعد هررررررررری میخندیدی الهی که عید تو هم مبارک باشه نبض زندگیم.. امسال سال ویژه ایست برای من و تو و بابایی سالی که نتیجه زحمات بابایی اگه به ثمر برسه تمام زندگیمون مسیرش تغییر خواهد کرد... ایشاا.. بابایی قبول میشه و دیگه از این غریبی خلاص میشیم البتخ نامردی ن...
12 ارديبهشت 1393

چند قدم مانده تا بای بای می می....

چند روزی تا اتمام 2 سال قمری عشقم مونده تعداد شیر دادن به عشقمو 1 هفته ای میشه کلا به 1 بار رسوندم البته کم هم مگ نمیزنی اما  یه زره آویشن و داروی محلی مث رازیانه و... زدم روش میای بو میکشی میگی ع ی ی ی.......می می تخخخخخخخخه اما توی چشای معصومت آرزوی می می خوردن داد میزنه........ این مدت آخریه که شروع به کم کردن شیرت کردم واقعا دیگه از شیر دادن لذت نمیبردم و خسته شده بودم از بس چنگولیم میکردی اما الان کم کم خودمم بغضم میشه که این رابطه عاشقانه مادر و فرزندیمون داره تموم میشه ..... واسه همین سعی میکنم تو این اواخر با لذت بیشتری به چشمات نگاه کنم وقتی تمنای شیر خوردن میکنی.... دوستدارم عزیزم...عاشقانه....مادرانه ...
26 اسفند 1392

برق نامرد

سلام عشقم دیشب  بعد مدتها جارو برقیمون درست شد و از حرصش ساعت 11 :30 نصف شب داشتم جارو میزدم یهو پریز برق نصفه  از جا کنده شد بابایی هم  طبق معمول داشت درس میخوند صداش نزدم جارو رو جمع کردم و بابایی رفت دسشویی من تو اتاق خواب بودم که با صدای ناله و جیغ تو برقا رفت و من و بابا با سرعت و جیغ خودمونو رسوندیم تو حال تو بغلم گرفتمت و سیر گریه کردم.. یعنی خدا بهمون رحم کرد که فیوز قطع شد..آخه دست کردی تو پریز برق من خیلی مامان بدیم.....تا الان هزار بار صدای جیت تو گوشام می پیچه و بغضم میگیره و اشکم در میاد خودمو نمی بخشم ...
18 اسفند 1392

نون و مثلث

الان داریم با هم صبحونه میخوریم و داشتی اولاش میگفی نو و مووووبا(نون و مربا) الان کاملا قاطی کردی و میگی مامان نووو مثلث   کنترل تلوزیونو پیدا میکنی برام میاری میگی مامان کن تُلُخ   ...
15 اسفند 1392

این روزهای دختری

سلام عزیزم اول راجب اون شعارت تا یادم نرفته بگم  یاد گرفتی و الان میگی :مَ بَک آمیکا اینروزا میری چادر و روسری میندازی  رو سرت و میای بهم میگی:خانوووو شدم من دارم دفعات شیر دادنت رو کم میکنم و تو واقعا گاهی هنر به خرج میدی که مخ منو بزنی و این کاری که میگم روزی یه بار حتما رو من امتحانش میکنی: و میای بغلم اول بوسم میکنی بعد بغل میکنی و میگی دوسسس دایم مامان،بعد رو  منو ناز میکنی و میگی می می کوشولوو نازه بعد آروم دست زیر لباسم میبری که حمله کنی و اما گاهی ناکام میمونی و نمیزارمت گاهی هم واقعا مزه میریزی بهار که اونجوری حسابی تو هر مون هنوز صفا نداره اما عصر ها با هم میریم بیرون و دو نفری قدمی میزنیم یه بار...
14 اسفند 1392

نقاشی و اعداد

سلام عزیزم.. خوش به حال خودم که با کودکی تو عشق میکنم و چه لذتی داره با تو نقاشی.. بقول خودت نَ کاشی نَ کاشی یه تخته مغناطیسی داری ..از همونا که آهنربا دارن و با یه مداد که نوکش آهنیه روش نقاشی میکنی و با چه شوق بیشتری پاک میکنی.. کلی اولاش خط خطی میکردی اومدم باهات یه سری اشکال رو تمرین کردم فوق العاده زود جواب داد برات اول دایره میکشیدم و زیرش مینوشتم دایره میگفتم این چیه و خودم تکرار میکردم چند ساعتی نگذشت که با عشق میگفتی دایه(داریره) بعد چنر روز مربع رو اضافه کردم که تو میگی :مُوبع... خخخخخخخخخخخخخ و بهد چند روز مثلث که چه شیرین و رو زبونی حرف ث رو ادا میکنی و قشنگ میگی مثلث.. حالا دیگه مث قبل خط خطی نمیکن...
19 بهمن 1392

عشق شیرین من

باز از شیرین کاریات بگم و هر چند وقت یه بار بیام بخونمشون و بخندم نیم وجبی تازه 1 سال و 9 ماهت شده من تو آشپز خونه دارم غذا درست میکنم میای دامنو میگیری و با التماس و ناز میگی ما ما...............ماما.............خااااش میکنم بده............خاااش میکنم(خواهش میکنم) آخه تو اینا رو از کجا یاد گرفتی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟   من عصری خواب بودم و بابایی کنارم داشت درس میخوند هر چی بابا بالای سرم میگفت بلند شو خودمو میزدم به خواب یهو تو اومدی تو اتاق و میای میزنی به شونه ام میگی:پا شووو تبل پاش. من و بابا مردیم از خنده و از بس خندیدم دیگه خوابو بیخیال شدم   به بابایی جدیدا میگی بابا اِ ما هیم............با سِد(سید).......
1 بهمن 1392

عخش منی.........

جمعه سر ظهر داشتی شبکه 2 برنامه فتیله رو میدیدی کلی هم خوابت میومد اوما تا تونستی خودتو کنترل میکردی که بیدار بمونی که یهو طاقتت طاق شد و در اوج مظلومیت با یه صدای پر بغض گفتی ماما اَسی خسته اس.... باورم نمیشد خودت اینو گفتی..............الهی قربونت بشم من........ .................... کلا بلبل زبون شدی رفت آخه  توی نیم وجبی چه حرفایی که نمیزنی اومدی بالاسرم بوسم کردی و گفتی..ماما عخش منی آخه همیشه بهت میگم عشق منی تو هم حرفو تو هوا ضبط میکنی تحویل میدی......... ...
9 دی 1392