مادرانه های یک مــــــــادر

این روزهای دختری

1392/12/14 16:06
نویسنده : مادر
338 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزم

اول راجب اون شعارت تا یادم نرفته بگم  یاد گرفتی و الان میگی :مَ بَک آمیکانیشخند

اینروزا میری چادر و روسری میندازی  رو سرت و میای بهم میگی:خانوووو شدمخنده

من دارم دفعات شیر دادنت رو کم میکنم و تو واقعا گاهی هنر به خرج میدی که مخ منو بزنی و این کاری که میگم روزی یه بار حتما رو من امتحانش میکنی:

و میای بغلم اول بوسم میکنی بعد بغل میکنی و میگی دوسسس دایم مامان،بعد رو  منو ناز میکنی و میگی می می کوشولوو نازه بعد آروم دست زیر لباسم میبری که حمله کنی و اما گاهی ناکام میمونی و نمیزارمت گاهی هم واقعا مزه میریزیخنده

بهار که اونجوری حسابی تو هر مون هنوز صفا نداره اما عصر ها با هم میریم بیرون و دو نفری قدمی میزنیم

یه بار لونه مورچه ها رو  بیرون نشونت دادم و هر بار میگی مامان به ییم موچااانیشخند

 

قضیه ی دسشویی رفتنت هم حسابی پیشرفت کرده منم دو هفته ای میشه  کل خونه که نجس شده بود رو با کمک همسایه مون خاله مینا شستم و همه خونه تمیز شد و تا الان فقط یه بار نجس کردی که باز طهارت دادم اونجا رو و از این بابت خیلی خوشحالم که خبرم میکنی و میری دسشویی...

برا بیرون بردنت از پوشک استفاده میکردیم که از دیروز هم بدون پوشک بردمت بیرون...چشمک

بهت بارها تو خونه یادآوری میکنم که جیش نکنی هااا...گریه نکنی هااا

تو هم میری تو آینه میگی دخترم جیش نکنی هاااااااااا...گِیه نکنی هاااااا

گاهی اوقات هم که توجه هم به یه کاریه 

میای الکی داد میزنی جیش جیش جیش حما حما....

چون قبلا میبردمت حمام واسه همین هنوزم که میبرمت رو قصری تو دسشویی باز میگی حمااا...

منم بدو بدو میام ببرمت

میزنی به خنده و فرار میکنی میگی ندایم ندایمخنده


چند روز پیش منو دیدی دارم گردو میشکنم

قایمکی رفتی یه عالمه گردو رو خورد و خمیر کردیزبان

 

بابایی داشت درس میخونه منم زیر گوشت گفتم برو در بزن بگو بابا درو باز کن

رفتی در زدی و چند بار گفتی : برو در بزن ..برو در بزن

 

الانم باید با هم بریم به قول خودت بی یووووننیشخند

 


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)