مادرانه های یک مــــــــادر

روزانه های شیرین من..

1393/3/23 0:00
نویسنده : مادر
155 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دخترکم

امروز 2 سال و 2 ماه و 2 روزه شدی..تازه نیمیه شعبان هم هست ..الهم عجل لولیک الفرج

امروز طبق معمول روزهای گذشته ،دست در دست هم عین دوتا دوست مسیر خونه تا مسجد رو

شعر میخوندیم و قرآن و بدون توجه به اطرافم که کسی هست یا نه با هم مسابقه دو میزاشتیم .

 

با تو مسافت  کوچه پس کوچه های پرچاله چوله و عاری از  همنشین این شهر برام زیباترین مسیر دنیاست

باور کن این حرفا شعر و دور از حقیقت نیست

هرچند وجود تو همیشه برکت بود

هرچند بوی آرامش بخش یک نوزاد شیر خوارتنها کافیست برای خوشبخت ترین مادر دنیا بودن

اما دقیقا این یکی دوماه که بابایی بیشتر سرگرم درس هاشه و تلاشش واقعا تحسین برانگیزه برام

منم از تنهایی هامون بیشتر استفاده کردم

حدودای اواخر فروردین که 2 سالت تموم شده بود یه دختر خانوم ..و البته بدون پوشک ..خخخ

مسجد رفتن رو تو برنامه روزانه مون گذاشتم و با هم اول عصری میرفتیم پارک

که عاشق سرسره بازی بودی و تاب بازی و بقول خودت اَل کلنگ..

اونجا کلی بدو بدو میکنیم ..و سعی میکنم یه جوری ارتباطت رو با بچه ها برقرار کنی

قبلا یه کلمه هم پیش غریبه ها حرف نمیزدی حتی پیش اکثر افراد خونواده های منو بابایی

اما الان دیگه خیلی قشنگ دوست میشی

وقت اذان میریم مسجد و با عشق بدو بدو میکنی میگی بریم وضووو ..اونجا کناب قصه

فراونه و تو مشغول میشی

و این اواخر از دور که نگات میکنم میبینم کیف تو باز میکنه و ه چیز خوردنی میدی به بچه های اونجا

و این میشه شروع ارتباطتتون..

دیشب مسجد که رفتیم دیدم چند تا دختر دارن تورو با  اسم خودت و البته با پسوند جـــووووون صدا میزنن

کلی از دور قربون صدقه ات رفتم که فهمیدم خودت اسمتو براشون گفتی و اینقد صمیمی شدی..

 الانم داری از سرو کولم بالا میری و نمیزاری بنویسم..فدات شم

 

کارهای بامزه ات:

موبایلم رو آهنگه و میزاریش تو کتری و درشو میبندی بعد

از سوراخ لوله کتری گوش میدی و هی میزاریش کنار گوش من..

 

منم گردنم درد میکرد چند روز پیش تو هم شنیدی که به بابایی میگفتم گردنم درد میکنه

از پشت افتادی زمین و دردت گرفت اونجات...خخخخخخخخخخخخ

بعد دست رو باسنت گذاشتی و با بغض گفتی بابا گردنم درد میکنه...خخخخخخخخخخخخ

 

یه روز اومدی گفتی مامان نونش دادم

گفتم آفرین

رفتی دوباره اومدی گفتی مامان آبش دادم گفتم آفرین

بعد چند دقیقه رفتم تو حال دیدم از آبسرد کن یخچال چند لیوان آب کشیدی و هی ریختی رو سرامیک ها

از نزدیک که دیدم ...وااااااااااااای

اومدی کلی مورچه رو کشتی ....خخخخخخ

اول نون بهشون دادی بعد آب...

آخه جریان مورچه ها از مسیر مسجده..

یه لونه مورچه هست که هروقت میریم مسجد براشون نون خشک و.. میریزیم و

تو کلی باهاشون سلام و خوش و بش میکنی

حالا مثلا تو خونه هم خواستی کار خیر کنی

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)