مادرانه های یک مــــــــادر

شبی تا کنکور

1396/4/16 5:28
نویسنده : مادر
383 بازدید
اشتراک گذاری
سلام
تا چن دقیقه دیگه ساعت و آلارم باباجونی خونه زنگ میخوره که ببند شه برا نماز صبح و راهیش کنم برا کنکور96

امشب خیلی توسل کردم آرامش داشته باشه عشقم ولی از ساعت2و تیم تا 3 و نیم نصف شب یهویی از خواب بیدار شد و هر کاری میکرد خوابش نمیومد
قربون استراسات بشم زندگیم
آرامش داشته باش تو آرامش خونه ای

ان شاالله هر چی خدا خیره بزاره تو تقدیرت خیلی زحمت کشیدی جان دل
برات بهترین ها رو آرزو میکنم

دختری که از دیروز کلی آرزو برا خودش جمع کرده که باباییم امتحانش و داد باهام بازی میکنه منو میبره پارک وووو همینطور برا خودش برنامه ریزی میکنه

پسری خونه هم که قربونش برم طعم واقعی کشتی گرفتن و بالاپایین پریدن با بابا رو خیلی نچشید و همیشه این صحنه یادمون میمونه

بابا طبقه بالا درس میخوند میرفتی رو پله اول و با توپ و تشر و اشاره های دست آغشته به التماس هی میگفتی
بابایی پاااااییی
پایییی
بابا پایییی
و اشاره های دستت بیشتر از همه چیز دل بابا رو آب میکرد و میومد پایین میبوسیدت

و من که فقط آرزوم باز هم آرامش توست
دوستدارم
همین الان ساعتت زنگ خورد
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)