مادرانه های یک مــــــــادر

روز دختر روز فرشته ها

روز دختر بود و با شوق رفتیم بیرون چه لذتی میکرد دختری از اینکه وعده خرید شال بهش دادم دلش شال میخواست ولی در ضمیر پاک خودش فک میکرد شال مال خانمای بی حجابه واسه همین با حساسیت تمام گفته بود بهم مامان من هیچوقت شال نمیپوشم چون نمیخوام مث خانمای شالی بشم خخخخخخخ یعنی با زبان بی زبانی کودکانه دوست داشت بگه که من حسرررت یه لحظه پوشیدن یا داشتن یه شال رو دارم منم براش توضیح دادم که عشقم شال هم مث بقیه لباسا چیزیه که هر کسی میتونه بپوشه آخه من خودم شال کمتر میپوشم چون سختمه حفظ کامل حجاب اونم دیده بود نمیپوشم فک کرد چیز بدیه خلاصع یه جلسه توجیهی گذاشتم که منم تازه دلم میخواد یکی برا خودم بخرم و آدمای باحجاب تو دنیا از هیچ...
8 مرداد 1396

شبی تا کنکور

سلام تا چن دقیقه دیگه ساعت و آلارم باباجونی خونه زنگ میخوره که ببند شه برا نماز صبح و راهیش کنم برا کنکور96 امشب خیلی توسل کردم آرامش داشته باشه عشقم ولی از ساعت2و تیم تا 3 و نیم نصف شب یهویی از خواب بیدار شد و هر کاری میکرد خوابش نمیومد قربون استراسات بشم زندگیم آرامش داشته باش تو آرامش خونه ای ان شاالله هر چی خدا خیره بزاره تو تقدیرت خیلی زحمت کشیدی جان دل برات بهترین ها رو آرزو میکنم دختری که از دیروز کلی آرزو برا خودش جمع کرده که باباییم امتحانش و داد باهام بازی میکنه منو میبره پارک وووو همینطور برا خودش برنامه ریزی میکنه پسری خونه هم که قربونش برم طعم واقعی کشتی گرفتن و بالاپایین پریدن با بابا رو خیلی نچشید و ...
16 تير 1396

چادر گل گلی گلکم

دختر که داری خیالت از بابت تمام عروسک بازی های کوکانه ات تخت است و هر وقت بخواهی چیزهای گل منگولی و چادر سفید برایش قیچی میزنی و نخ و سوزن میدوزی و اتو میکشی و میگویی سرش کند برایت قری زند در خانه و تو هی نگاهش کنی و بگویی مادر فدای این همه خوشگلیت این چادر گرفتنت ای عشق دوستدارم دختری من مبارکت باشه ...
29 خرداد 1396

لیله القدری پر از نام شما..

  این هم از لیله القدر 96 مون تو عکس بابایی هست که پسری بغلش و داره از مراسم بعد جوشن میاد و بهمون ملحق میشه که بریم خونه برا سحری خوردن یادمه دختری که چند ماهه بود در اولین شبهای قدرش بغلم خوابیده بود وقتی روضه میخوندن و اشکهای زنده دارن همه جاری بود من از پهنای صورتم اشکهای شرمندگی و بندگیم رو با دست کنار میزدم و دست خیس اشکم رو به چشمای ناز در خواب دختری میکشیدم و از حضرت علی میخواستم که محب اهل بیت باشه و روزی اگر نبودم تاثیر این اشکها رو در وجودش اثر کنه و خدا بواسطه داشتن چنین فرزندی که اشک برای اهل بیت میریزه منو شفاعت کنه و اما سالهاست و قدرهاست از اون روز گذشت و من هر سال به خر بهانه ای اشکی به صورت دختری میزدم...
29 خرداد 1396