مادرانه های یک مــــــــادر

کودکی رو به آسمان...

1392/6/28 23:06
نویسنده : مادر
113 بازدید
اشتراک گذاری

ستهای نهیف و لاغر زن پر از عرق شده بود...باورش نمیشد

نه شکم برآمده ای داشت که باور کند و نه حالتی غیر عادی

و اولین ارتباطش فقط یک احساس تازه دیگر بود

احساسی که ناخوداگاه دستش را بر شکمش میگذاشت

هر گاه در روضه ای نام مقدسی برده میشد

و آرام بر اندام کوچکش میکشید و زمزمه میکرد یا رب یارب یا رب

تا که در خونش این زمزمه ها گره بخورد

و تا چشم بر هم زد باز همان روزگار برگشت

و در تاریکی الهی العفو شبانه شب زنده دارن

در همان گوشه مسجد که سال پیش ناباورانه در وجودش کودکی را میجست

امسال کودک4 ماهه اش را در آغوش کشیده بود و باز هم همان ناله ها.....

هرگاه اشکی میچیکید با دستانش خیسی اشک را از زیر چشمهایش میکشید

و به چشمهای خواب آلود کودک میکشید

بخصوص در آن لحظات که روضه عمویش عباس را میخواندند که با سر بر زمین افتاد

خوب من اینروزها را فراموش نکن،که ناگفته هایش را فقط من میدانم و چشمان تو...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)