اولین خونه به خونه با دختر گلم
تولد مامان جونی هم که1 شهریور بود هم که مبارکه و بخاطر شلوغی و مهمونای زیاد
بدون جشن گذشت..
یادش بخیر پارسال خبر قطعی بارداریم تو شب تولدم بود...
خاله هات هم عید اومده بودن تا دیروز اینجا بودن و به سلامتی اونا هم رفتن...جز خاله ف..
دایی حمید هم بسلامتی دیروز تو شیراز پسرشون بدنیا اومد و هنوز نمیدونیم اسمش چیه
و امــــــــــــــــــا مهمترین خبر اینکه ما داریم از این خونه میریم...
آخه الان خونه مون که 8 ملیون رهن و 30 تومن اجاره است یهو اجاره شو کرد٢٠٠
ما هم دیدیم به دخلمون نمیخونه وجود اینکه اینهمه این خونه رو دوست داریم داریم کم کم اساسیه جمع
میکنیم...
کلی امروز دنبال خونه گشتیم اما مگه یه خونه موش پیدا میشد....همه کایه بالا اونم تو حاشیه شهر
تا اینکه امشب موقع برگشتن سر خیابونمون رفتیم نماز مغرب مسجدبرگشتنی به بابا جون گفتیم تو این
نیم ساعت دوتا بنگا دیگه رو هم بگرد...
دوتا بنگا رفتیم که با یه آقای نظامی آشنا شدیم که میخواست تازه کلید بده دست بنگاه...
باورم نمیشد یه خونه150متری حیاط دار چند کوچه بالانر از اینجا...فقط2ملیون کم داریم که ایشاا.. جور
میشه...دلم میخواد راه رفتنتو تو اون حیاط زیر درخت انگور و انجیرش ببینم ایشاا...