مادرانه های یک مــــــــادر

مادری تشنه مادر

1392/6/28 17:48
نویسنده : مادر
96 بازدید
اشتراک گذاری

م اکنون که مینوسم ضعیف تر از سنجاقکی که بر جوی آب می نشیند

در آغوشم جا گرفته ای....

مادر........هنوز هم باورم نمیشود که این واژه از آن من باشد

نمیدانم امشب چرا اینقدر دلم گرفته است...

انگار میترسم...از چه؟ نمیدانم

وااااای که چه مادر بودن سخت است اگر بخواهم مث مادرم باشم...........هرگز

هرگز به خودم اجازه نخواهم داد که خودم را با مادرم یکی بدانم..........

ای کوچک معصومم تورا نمیدانم اما خودم کودکی بودم که.......

که نگویم بهتر است از مادرم نپرسید که خجالت میکشم....فقط بگویم درونی گنگ داشتم

و همیشه بیقرار بودم تا همین روزی که تو آمدی....

از وقتی فهمیدم مادر یعنی چه ...از وقتی فهمیدم دلهره یعنی چه...

از وقتی بیشتر از همیشه عاشق مادرم شدم.....زندگی را باتمام تار و پودش درک کرده ام

مادر بر پیشانیت بوسه میزنم...حتی اگر عرق شرم بر تنم جاری شود

وتو را که عزیزترین وجودمی هم اکنون عاشقانه در بغل میفشارم

تا روزی که زبان باز کنی و صدایم زنی...مادر

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)