مادرانه های یک مــــــــادر

جوجه کوشولو

1392/6/28 17:47
نویسنده : مادر
132 بازدید
اشتراک گذاری

مان جونم سلام

اینقدی الان کنارم خوشگل خوابیدی که دلم میخواد همچی بغلت کنم فشاااااااااارت بدم و دوپتو ببوسم که نگو..

قبل از بدنیا اومدنت با اینکه بابایی سنگ تموم میذاشت برام بازم من خیلی تنها بودم...

اما الان دیگه تو همدم خونمون شدی..

حیف که اینجا غریبیم و کسی رو نداریم که از شوق بزرگ شدنت،

اغووو گفتنت بقول اینجا(غه غه بغ)،سکسکه کردنای پر هیاهوتbaby20.gif،

از اینکه تازگیا گردنتو میتونی بچرخونی و وقتی رو شکم میزارمت

کله خوشگلتو یکی دو ثانیه بالا نگه میداری،محصل

از اینکه باهات حرف میزنم عین فرشته ها از ته دل میخندی،

از اینکه چقد ساعت قورباغه ایی اتاقتو دوست داری که دست و پاش تکون میخوره و با تعجب

چشای خوشگلتو باز میکنی و پلک نمیزنی(وای که چه بابایی عاشق ساعت نگاه کردنته)........

ای کاش کسی نزدیکم بود که از احساس شادی و مادرشدنم میتونستم

براش بگم....خدا جون دوست دارم خودت یاری و یاور

اما بعضی وقتا دلمون..بیخیال احساسات تعطیل

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)