مادرانه های یک مــــــــادر

ادای دین

1392/6/28 18:07
نویسنده : مادر
86 بازدید
اشتراک گذاری

سلام بر همدم لحظه هایم

ای شبیه ترین به خدا در نگاهم...

٧٠ روز تنها ٧٠ روز در این دنیا که میتواند تلخترینها و دوست داشتنی ترینها را در آن تجربه کنی،پا نهاده

ای...اما از آمدن مادرت در این دنیا....قریب به 9 هزار و ٥٠٠ روز

یعنی 9 هزار و 50 شب پر ستاره و بارانی و اشکهای چکیده و لبخندها و خاطرهای من....

و هر ثانیه که به تقویم دوستداشتنی بالای وبلاگت نگاه میکنم این هزاره ها

هی بیشتر و بیشتر میشوند...برتو چه خواهد گذشت...دلنگرانم مادر

دلنگران فرداها...

آن روزها که از نگاهی میترسی....

از نگاهم دور میشوی...

با نگاهی میرنجانی و

شیفته نگاهی میشوی...

کاش همیشه چون ٧٠ روزگیت به دنیا نگاه میکردی،که هر گاه نگاهت میکنم از تمام وجودت لبخند بر

میخیزد...

میترسم مادر...

میترسم که نتوانم حق عنوان زیبای مادر بودنم را برایت ادا کنم...چگونه مادری کنم برایت که چه سخت

است که میدانم حتی اگر تمامی شبها برای رفع نیازت نخوابم...اگه دردی که هم اکنون در مچ دستانم

است از بس که در آغوش کشیدمت هزار برابر شود.اگرتمام بودنت را فقط بر دوش من بگذارند...

چون آنقدر تنهاییم را صفا بخشیده ای...بدان که فرداها،حقی بر گردنت نیست و مادری برایت نکردم...

تنها...اگر ثمر دهد تمام نجواهایی که نیمه شبها و وقت وبی وقت در گوش تو می خوانم...

ویادش بخیر تمام لحظه هایی که در وجودم بودی و دست بر اندام کوچکت میگذاشتم و با تمام بدی هایم

خدا را صدا میزدم ،اگر خطایی نکنم و ثمر دهد ......که فرداها در نگاهت خدا را حک کنم....

بدان مادر بودن را به معنای واقعی برایت ادا کردم...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)