مادرانه های یک مــــــــادر

اولین دست های عاشقانه

1392/6/28 18:08
نویسنده : مادر
140 بازدید
اشتراک گذاری

یادش بخیر...

21 فرودین1روزبیشتر نداشتی،آروم اومدم کنارت و انگشتمو لای دست کوچولوت گذاشتم و چه ذوقی

میکردم که طبق عادتت که دستتو محکم مشت میکنی برا اولین بار انگشتمو گرفتی...

اون روزا هنوز باورم نمیشدمنم مادر شدم...واقعا منم مادر شدم .........به همین راحتی...!

و با چه سختی باید مادر موندنم رو اثبات کنم........

الان که مینویسم2ماه و 14روزته و آروم تو گهواره ت خوابیدی ...هر وقت میخوابی دلم برات کلی تنگ

میشه و چند بار میام بالای سرت و نگات میکنم...

نکنه پتو اومده باشه رو صورتت......!

نکنه روت کنار رفته باشه و سردت شده باشه.....!

انگشتمو رو لبت میزارم نکنه گرسنه باشی....!

نکنه بیدار باشی و ساکت موندی و تنهایی.!

حموم که میرم چند بار آب رو میبندم نکنه تو گریه کنی و من صداتو نشنوم.....!

وای که چه عاشق این دلشوره هام مامانی....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)