اولین دست های عاشقانه
یادش بخیر...
21 فرودین1روزبیشتر نداشتی،آروم اومدم کنارت و انگشتمو لای دست کوچولوت گذاشتم و چه ذوقی
میکردم که طبق عادتت که دستتو محکم مشت میکنی برا اولین بار انگشتمو گرفتی...
اون روزا هنوز باورم نمیشدمنم مادر شدم...واقعا منم مادر شدم .........به همین راحتی...!
و با چه سختی باید مادر موندنم رو اثبات کنم........
الان که مینویسم2ماه و 14روزته و آروم تو گهواره ت خوابیدی ...هر وقت میخوابی دلم برات کلی تنگ
میشه و چند بار میام بالای سرت و نگات میکنم...
نکنه پتو اومده باشه رو صورتت......!
نکنه روت کنار رفته باشه و سردت شده باشه.....!
انگشتمو رو لبت میزارم نکنه گرسنه باشی....!
نکنه بیدار باشی و ساکت موندی و تنهایی.!
حموم که میرم چند بار آب رو میبندم نکنه تو گریه کنی و من صداتو نشنوم.....!
وای که چه عاشق این دلشوره هام مامانی....
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی