کودکی که بر آسمان بلند خواهد شد.........
روزگار من سلام
این روزها که میگذرد،همین روزها که شیرینتر میشوی و به کمتراز مویی خنده ات بند است
و همین است که آتش به جانم میزند
وای خدای من تو هم اکنون هم سن شیر خواره کربلایی
و فردا که قرار است تو را همچون اربابمان، در مقابل چشمان رباب
بر دستهایم بگیرمت و اشکریزان تقدیم خدایت کنم...
وای شیرینکم ....... هق هقم را نگرفته بر دست،با تمام وجود میشنوم...
کودک فردایم
آنقدر روضه خوان نیستم که بتوانم بزرگی شیرخواره برآسمان بلند شده ی کربلا را
برایت باسوز بنگارم
اما همین را از من بگیر که مادرت تو را همچون او به آسمان بلند خواهد کرد
و از خداوند خواهد خواست...
آری ،از خداوند خواهد خواست که به کودکی که بر دستان لرزانش بلند کرده است
معنای طفل به آسمان بلند کرده ی کرببلا را در اشک به ارث بگیرد و بداند
ارباب ما محتاج اشکهایمان نبود...
او نمیخواست داستانی از جدایی خود با طفل شش ماهه اش
با عباس لشکرش با علی اکبرش
و توصیفی از داغ سوزناک جدایی زینب و برادرش خلق کند
او فقط میخواست بگوید
ا ن ی س مادر........ اگه حسین را دوست داری زینبی باش..
فقط همین..