آخرین شب اولین پاییز بهار من........
مـــادر
خدارا شکر،
این هم از پاییـــز...!
چه روزگار شیرینی را با تو داشتم این روزهـــا،
و امشب،
به مبارکی وجودت،نذر خواهم کرد
که فردا شب،
همینکه آخرین برگ خشکیده ی گیلاسمان افتاد
در سوسوی ستاره های اولیــن یلدای چشمانت
طولانی تر از هر شب در آغــوشت کشم
که غنیمتی ست این درازای شب
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی