مادرانه های یک مــــــــادر

همسفر کوشولو

1392/6/29 1:32
نویسنده : مادر
155 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشقولیم

اول اینکه خودم 9 اسفند چهارمین سالگرد عقد من و بابا جونی رو به تو

هستیمون از ته دل تبریک میگم ،این اولین حضورت تو سالگرد عقدمون

بود...اینروزا رو خیییلی دوست دارم ....

خیلی خاصن...سالگرد شهادت دایی هم میشه پس فردا یعنی روزی که من

کلی دوست داشتم تو اون روز خطبه بخونن برامون که نشد ولی فردای

عقدمون به دلایل شرعی که فرصت عقد محرمیت بابایی تموم نشد و نیت نکرد

فهمیدیم عقدمون اشکال داره و بلاخره شب 11 اسفند دوباره رفتیم عقدمونو

قرائت کردن.........و این از خوش سعادتی من بود

این  عدد9 و 11 تو زندگیم کلی نشونه داره که شاید بعدها نوشتمشون...

الان ساعت 4 دقیقه مونده به 3 بامداده و حدودای 3 ساعت دیگه راهی یاسوج

هستیم و میریم خونه دایی ح م ید پیش م بی ن کوشولو

که تازه 6 ماهش شده

مهد نمیمونه مامانیشم باید بره سرکار،امیدوارم که تو بزاری بهشون کمک

کنم...بابایی فقط ما رو بسلامتی قراره بزاره یاسوج و خودش برگرده...این

رفتنمونم همش به اصرار خودش بود بخدا من اصلا دوست ندارم اینهمه تنهاش

بزارم و از هم دور باشیم.......نگران یعنی از همین الان میتونم تصور کنم چقدر

دلش برات تنگ میشه.....گریهایشاا.. که سفر با برکت و بیخطری

باشه...واااااااااااااایی باورم نمیشه به زودی عید داره میاد...چقدثانیه ها زود و

بیخبر میگذرن.......این اولین عیدیه که قراره باهم تجربه کنیم ..ایشاا.. که خدا

عمر بده دعای تحویل سال رو تو گوشت زمزمه کنم...

پارسال اینموقع ها نفسم بالا نمیومد..تو دلم بودی و

اومده بودی روی قلبم انگار....من و بابایی و تو و خدا جونی با هم دور از همه

سال رو تحویل کردیم و بخاطر بارداریم پیش بقیه نبودم..

اما امسال قراره دست پر پیشاپیش رو سفرشون بشینیم.......

راستی یادم رفت برات بگم الان خاله پرستار 2ماهه حامله است و هیشکی

جز من نمیدونه قراره که عید فاش بشهنیشخند

در حسرت دختر داره پرپر میزنه کاشکی دختر باشهبغل

حالا کلی کار دارم باید برم...به اندازه تمام لحظهای عاشقی دوست دارم و

ازت ممنونم که زندگیمو اینقد شیرین کردی....شیرین من

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)