مادرانه های یک مــــــــادر

یا مقلب القلوب....

1392/6/29 1:45
نویسنده : مادر
204 بازدید
اشتراک گذاری

 

بوس بوس بوس..ماچ

اولین عید یه دونه دخترم مبارک باشه ایشاا...

فدای تو بشم که نمیدونم الان چند عید از زندگی قشنگت میگذره که اینا رو میخونی..

الان که شروع به نوشتن کردم تا ثانیه های دیگه میشه 13 فروردین و من بابت مسافرتی داشتیم

نرسیدم برات بنویسم.. که بابایی سیزدهم رو24 ساعته سر کاره و من و تو با هم

سیزده مون رو چهارده میکنیمنیشخند

آخی تا یادم نرفته بگم پارسال 13 به در یکشنبه بود، نفسم بالا نمیومد با اون دل گنده بابایی منو برد لنا

پارک ناهار خوردیم ..که دقیق هفته آینده همون روز به دنیا اومدی...قررربونت بشم من..بغل

ولی امسال عید قرارمون بود رو سفره بابابزرگا باشیم که یهویی عروسی پسر دایی باباجونی دعوت

شدیم و با کل خونواده بابا جونی راهی گچساران شدیم...و اونجا موقع سال تحویل که حدودای ساعت

14و 30 بود با هم اولین یا مقلب القلوب زندگی تو خوندیم...

خلاصه اینکه گلم عیدت مبارک باشه و ایشاا.. سلامتی و از خدا و دل خوش و عاقبت بخیری

همیشه کنج دلت خونه داشته باشه عزیز مادر...

و امسال تو قشنگترین عیدی خدایی برای من و بابایی...

امسال عید خیلی جاها رفتی.. به نوبت برات بگم..عروسی گ چس اران..تنگ د ی ل..

نزدیکیای روستای م اری ن

پایین روستای اس کندری ... روستای سی د آباد..

روس تای م ارین..و آخرین گردشمون هم شد آبش ار ش ادگ انبغل

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)