تنها به او می سپارمت

بهترینم سلام...این هم اولین تولد نور چشم خونه....تولدت مبارک روزگارم..

روزی که تو مال من شدی باورم نمیشد  که به همین سادگی ، تا هستم و هستی هست

تو مال من خواهی بود...آن روز به راستی که روز تولد دوباره من بود..

من و بابا جونی به رسم عشق اون روز رو جشن گرفتیم یه جشن ساده و زیبا،خدا بود و

تو بودی و یه کیک فندقی و من و باباجونی..

 یه حرکت روزگار اومد اون روز دلم خیلی گرفت...من که دوستداشتم اون روز تو سرحال باشی

از اول صبح برات آهنگ کودکانه تولدت مبارک رو گذاشتم و تو هی راست راست باهاش

دست میزدی و بلند میگفتی دَ َس دس...یهویی سر ظهر بود صدای در اومد رفتم دیدم

مهدی کوچولو پسر صابخونه است..یه کادو گرفته بود دستش بهم داد و  با لحن کودکانه اش

گفت..اَنه اَنه...یعنی برای تو  آوردمش...که اون بره ناقلا با دوتا کتاب قصه بود

اینقده خوشحال شدم که نگو..آخه ما جشنی نداشتیم اما صدای تولد تولد منو

که شنیدن دلشون انگار سوخت این حرکتو بالا اومدن!دستشون درد نکنه اما ...

ای بسوزه پدر غریبی

سر شب موقع جشن تولدت بود که همکار بابایی با خانمش(خاله مینا)یهویی اومدن

چون از قبل نمیدونستن بهته 10 هزار تومن پول کادو دادن..من و بابایی هم که هر ماه همینکه

حقوق لامصب رو بدن انگار تولدته..فررررررت میریم بازار برا تو خرید

یه سری اسباب بازی و لباس تولدت رو با کیک و بادکنک هااا که تو عاشقشونی و الان که

یه هفته ای میشه از تولدت گذشته هنوز داری باهاشون بدو بدو میکنی..

 و خلاصه مطلب اینکه

ما یک سال و اندی شد که سه نفره داریم تو هوای پر از عشق این دنیا  با هم

نفس میکشیم.. و باز هم .باز هم با اینکه هر چی بگم بازم کمه ،خدا رو به خاطر وجودی چون تو

در کنار منو باباجونی هزاران بار شکر میکنم... برات آرزو میکنم که هر سال که این روز برات

ورق میخور، با غرور به گذشته ات نگاه کنی و با عشق روز های آینده تو تجسم کنی..

وتمام قدرتت رو از همین یک جمله بگیری

إِيَّاكَ نَعْبُدُ وإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ...تنها تو را مي پرستيم و تنها از تو ياري مي جوئيم

پس جز او از هیچکس مخواه که یاریت کند تا در هر کجای آسمان و زمین نگاهت میکنم و

مادرانه سر بلندیت را ببینم و به قامت وجودت افتخار کنم......تنها به او می سپارمت...