مادرانه های یک مــــــــادر

رفیق پیک نیکی من

1392/6/29 2:08
نویسنده : مادر
198 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل قشنگم..اینم از فروردین قشنگی که گذشت

امسال 3 روز قبل تولدت، شهادت حضرت زهرا بود

که بردمت مسجد 3 راه.. چون پارسال گل من تو ایام فاطمیه بدنیا اومدی پس وظیفه خودم دونستم

ببرمت.. تو تاریکی روضه بلند شدی و لای زنا تاتی تاتی راه میرفتی و همه تو رو نشون میدادن

و بوست میکردن با همون مقنعه کوچولوی مشکی محرمت.. من که از دور مواظبت بودم تا

راحت باشی یهو دیدم نشستی بغل یه خانم میانسال اونم سفت بغلت کرد فهمید اشتباه

گرفتی چراغا که روشن شد نگاش کردی بعد بلند شدی و دنبال من گشتی منم دو قدم

اونطرفتر گرفت سیـــــر ماچ مالیت کردم..

قسمت مردونه هم که با یه پرده جدا بود بیشتر روشن بود همه اش میدویدی بری اونور

الان دیگه کلی بلدی شیرین زبونی کنی برا خودتنیشخند

میگم مامان بگو جوجه :میگی جیده بعد چند بار با خوشحالی میگی یهو به پرت و پلا

میگفتی شروع میکنی باز میگی دیدَ دددددد

رو اسلاید های بَن بن بُن تصویر مو رو نشونت میدم میگم بگو مو: میگی بوو

میگم بگو توپ میگی پوووووف

میگم بگو قدقد قداااا....... سنگین و گرفته میگی قُــــاااا

صدای اذان هم شده سرگرمی تو همینکه میشنویش واضح تر از قبل بلند و کشیده

میگی اَبـــــــَـــرررررررر(مثلا گفتی الله اکبر)

و اینکه هر چی از نی نای کردنت بگم کم گفتم لازمه یه موسیقی حتی صدای پیام بازرگانی

بلند شه فوری کله تو چپ و راست میکنی خودتو تکون میدی که غیر ممکنه بتونم خودمو

کنترل کنم و نخورمت..

همینکه کنترل تلوزیون رو میبینی به طرف تلوزیون بلندش میکنی و مثل تبلیغ شبکه پویا

با همون تُن میگی:پوه پوه پوه

چند وقته دارم باهات کلاغ پر بازی میکنم و شما فقط میخندی

البته یکی دوبار هم قبلا فقط یه آن انگشتتو گذاشت مث من زمین اما الان دیگه

میگم مامان بیا کلاغ پر،سریع انگشتتو میزاری زمین میگی دَرنیشخند

قربونت برم  تا میگم کلاغ یادم میاد قارقار که یادمه اولین کلمه هایی بود که گفتیبغل

هر وقت ببینی مسواک میزنم تو هر حالتی باشی  و هرچیزی دستت باشه میزاریش

و ذُل میزنی به من بی حرکت نیشتو تا بناگوش باز میکنی و میخندی....

منم بعد تولدت1سالگیت رفتم اتکا برات یه مسواک گرفتم که پدرشو در آوردی

چنان ماهرانه میزنی که نگو...دونه دونه موهاشو بزارمت میخوری واینقد به فک و پوزت میزنی

که بعد چند دقیقه انگار صورتتو گربه چنگولک زده...اینم از اولیـــن مسواک...

 

هیشکی هم حریفت نیست از دستت بگیرش ..تا بهت میدمش اینقد باهاش ور میری تا

خوابت بگیره..شیر میخوری و تو مشتت محکم نگه ش میداری ..

و اولین پیک نیک سه نفرمون....در 1 سالگیت

یه روز جمعه 30 فروردین با دخمل 1 سال و 10 روزه ام و بابا جونیش برا اولین بار رفتیم

یه پیک نیک واقعی رفتیم حیدره اطراف همدان .خیــــــــــــلی با صفا بود هر جا چشمت

کار میکرد شکوفه بود و شکوفه..

تا ته جاده رفتیم کنار یه باغ بساط زدیم و جای هفت هشتا داداشی و آبجی دور و برت کم بود...از خود راضی

از اونجایی که دو هفته ای میشه یاد گرفتی وقتی رو یه بلندی مث تخت یا مبل هستی بچرخی

و به جای کله با پا بیای پایین حالا یکی دو روزه قاطی کردی و میخوتی از هر شیبی

یا برجستگی کوچولویی مث یه تشک 10 سانتی دراز میکشی و خودتو عقبکی هل میدی

تا از اون موقیتی میخوای در بیای همینکه رسیدیم رفتی سمت یه شیب کنارمون بعد عقبکی

کل مسیرتو تو خاکا برگشتی تا مثلا برگردی پیش من ....نگا این دیفونهنیشخند

جات خالی نباشه  اونجا برا اولین باری هم بود بساط کباب برا خودمون 3 تا میبریم بیرون

ولی اندازه ای میخواست تو رو بپایی گربه رو نمیخواست بپایی

مثلا اینجا میخواستم یه عکس هنری از کبابا بگیرم که یهــــــــــــــو...بله 

فقط در کمین کبابا بودیزبان

خلاصه کلی بهمون خوش گذشت

خلاصه با همه وجود رفیق پیک نیکی من... عشق منی توقلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)