مادرانه های یک مــــــــادر

عشق شیرین زبونم...

1392/8/28 2:39
نویسنده : مادر
379 بازدید
اشتراک گذاری

هر لحظه ای که با تو درش به سر میبرم........جز لحظات بهترین روزگار عمر منه....

اینقده گرمای شیرینی تو اینروزا میدمه که هیچ جای خالی برای هوای سرد پاییزی ما نیست...

 تو خونه میگردی و صندلی طوسی رنگتو با چه فیگوری بلند کردی و به سراغ

تک تک کلیک های برق میری و مخصوصا فن دسشوییخنده

و همونطور که صندلیت دستته با خودت هی میگی..صلایی یه من............(صندلی مننیشخند)

صدها بار چراغ رو خاموش و روشن میکنی . بیشتر پدر فن دسشویی رو درآوردی...

منم برا اینکه حالی ازت بگیرم..چشمامو تا ته ته از حدقه در میارم زبان

و آروم میام کنارت که بفهمی کار بدیه...و تو چشماتو تنگ میکنی که کمتر منو ببینی

و میخندی میگی...سلاااااااااا......شی طویی......(سلام ..چطوری؟)قهقهه

و من بی اراده ازت یه گاز میگیرمشیطان

 

دیشب تو خونه میگشتی .شای بگن هیچ حرفی حتی آب به زبون نمیاوردی و  با آهنگ میگفتی

شَ به پاااااا..............و دستتو میکشیدی یه چیزی بهمون بگی..

اما تلاشت نتیجه نداشت و ناراحت میشدی..

بلاخره اینقد گفتی تا که امروز تلوزیون روشن بود رو شبکه پویا..خواست میان برنامه پخش کنه که

چندین بار میگفت..شبکه ی پویا.....

و تو قبل از اینکه بگه با ذوق می پریدی میگفتی ..شبه ییه پواااا................

منم طبق معمول می چلوندمت و تو کیف میکردی من فهمیدم چی رو میگی

 

عروسک باب اسفنجی رو میاری میدی دستم میگی ....بااا جی شه بار......

ای دورت بگردم ..مثلا منظورت (باب اسفنجی شلوار مکعبی بود)

 

هر وقت ناراحتی پشت سر هم بهم اشاره میکنی میگی...اَمی نه...خاله نه...مه دی نه...حاجی نه

یعنی امیر و خاله و مهدی و حاجی بدن و دوسشون نداری....

هر وقتم مرغ یا هر حیونی اسمشو بدونی از تلوزیون ببینی کلی ذوق میکنی و اسمشو میاری

یه دفعه تو عصبانیتت داشتم اسلاید حیوانات رو برات نشون میدادم میگفتی

قوقولی نه.شوتو نه..سیل نه..قوقو نه...که معلومه یعنی تو خروس و شتر و فیل و قورباغه رو نمیگی

مثلا این نشونه خشمت بود

 

میری رو میز بابا چار زانو میشینی و دست به جعبه مداد و خودکارای بابا میکشی

اما میدونی کار بدیه و از ترس ورشون نمیداری و منو صدا میزنی

میام پیشت از همون لبخندای با نمک با تنگ کردن چشات نگام میکنی

و یهو همه مداد رنگیا رو بغل میکنی میگی ماما  می داااااد.....

به کتاب و همه کاغذ و دفترها هم میگی کی تاب....

 

قبلا زیاد فقط ماما یا مامان صدام میزدی ولی

الان وقتی یه چیزی رو ازم میخوای صدام میزنی ماما دو..یعنی مامان جونمنتظر

و بابا هم چون صدام میزنه( نه یی)یه جور  صدا کردن مخفف و دوستداشتنی تر اسممه براش

تو هم با کلی خنده از دور صدام میزنب نه یییی....و کر کر میخندی..هی من میگم نگو بده

دنبالم میکنی میگی نه ییی..

عاشق نقاشی کردنی.منم برا اینکه از حمام خوشت بیاد و

تو آموزش جیش باهام همکاری کنی یه ماژیک بردم تو حموم گذاشتم

که تا جیش میکنی بزارم رو کاشیا نقاشی کنی..که عاااااشق این کاری

همینکه میگم مامان جون بریم جیش..میگی نه نا شی (نقاشی)

 

و دیگه اینکه عــــاشقتم..الانم ساعت 2 و نیم نصف شبه و تازه بلند شدی

یه کوچولو آب خوردی و لالا.....

امیدوارم خدا عمری بده و باز بیام از روزگار  روزهای شیرینت بگم...بغل

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)