مهمونی تو مهمونی.......
لام عشقم
نمیدونی چقدی خوشحالم
فردا قراره بابا حاجی و بی بی حاجی و خاله دندون قشنگ
سه تایی 15ساعتی راه رو بیان تا بشن مهمون من تو ماه مهمونی خدا
این ایده بابا حاجی بود که با مخالفتهای مامان جونم که دوست داشت رمضان رو تو شهر خودمون
باشه، گفت دخترم(یعنی من)3 ساله غربت رفته من میخوام این 1 ماهه برم پیشش
وااااااای که چه ذوقولیم میشه
آخه بابا حاجی سابقه نداره خونه هیچ خواهر برادریم بیشتر از2،3 روز مونده باشه
وقتی اومدن کلی به تو هم خوش میگذره و برات کلی شعر میخونه و حساااااابی سرت شلوغه...
کلی خودمون 3 تا هم از تنهایی در میایم
آخرین باری تو رو دیدن همون روز1 ماهه شده بودی،الان کلی براشون شیرین شدی....
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی