ستهای نهیف و لاغر زن پر از عرق شده بود...باورش نمیشد نه شکم برآمده ای داشت که باور کند و نه حالتی غیر عادی و اولین ارتباطش فقط یک احساس تازه دیگر بود احساسی که ناخوداگاه دستش را بر شکمش میگذاشت هر گاه در روضه ای نام مقدسی برده میشد و آرام بر اندام کوچکش میکشید و زمزمه میکرد یا رب یارب یا رب تا که در خونش این زمزمه ها گره بخورد و تا چشم بر هم زد باز همان روزگار برگشت و در تاریکی الهی العفو شبانه شب زنده دارن در همان گوشه مسجد که سال پیش ناباورانه در وجودش کودکی را میجست امسال کودک4 ماهه اش را در آغوش کشیده بود و باز هم همان ناله ها..... هرگاه اشکی میچیکید با دستانش خیسی اشک را از زیر چشمهایش میکشید و به چشمهای خواب آلو...