مادرانه های یک مــــــــادر

اولین روز پدر........

 سلام بابا جونیم این اولین سالیه که روز پدر رو نه فقط واسه اینکه مرد خونه مامانیم بودی بلکه واسه خاطر اینکه باباجون من شدی پیشا پیش بهت تبریک گفت باباجونی من که نمیتونم ترگل ورگل کنم برم بیرون برات کادو بخرم ولی قول میدم روز پدر کلی برات بخندم راستی مامانی جونمم خیلی دوست داره واست کادو بگیره تا از شرمندگی روز مادر دربیاد اما بیچاره ته جیبش قد یه ادکلن پول مونده که چون قراره مهمون بیاد و هیچی پول نداریم صبح نشده خودت هاپولیش میکنی چیزی هم الحمدا...تو جیبای خودت نیست که بیچاره کش بره پس ناچار و سر به زیر اما با کلی عشق و از ته وجود اینجا مینوسه که بیایی و ببینی شوهری جونم روزت مبارک با دستی پر از...
28 شهريور 1392

سشوار عزیز دل...........خخخخخخ

مامان جونم امشبی یه دفعه بدجوری شروع به گریه کردن کرده بودی حتی رو شونه باباجون و بغل کردن هم دیگه جواب نمیداد قبلا تو کتاب منو کودک من خونده بودم بچه ها عاشق صدای جارو برقی،ماشین لباس شویی و سشوار و ماشین سوارین چون همه گی تداعی صداهای درون رحم مادرن منم دست بکار شدم و سشوار رو روشن کردم ... یه حالی میداد...وقتی خاموشش میکردم لباتو وارونه میکردی که گریه کنی باز روشنش میکردم آروم میشدی ، نیم ساعتی شد که همینجوری خاموش روشنش میکردم وسربه سرت میذاشتم که تو یه خوابی غرق شدی که نگو... خخخخخخخخخخخخ ...
28 شهريور 1392

یادت نخـــــــــواهد ماند

مادر... این روزها و شبهای بی خوابیم میدانم که یادت نمی ماند..؟ شاید هرگز به آنها نتوانی باتمام تار پودت فکر کنی... تا آن روز که خودت دل نگران کودکت شوی... تا آن شب که خودت پلک نبندی و بر بالین کودکی با عشق بنشینی...
28 شهريور 1392

اولین باری سرتو بال گرفتی

عشقم 52 روزه بودی که تونستی سرتو بالا بگیری و با زور کله کچلت رو مث کوه رو گردنت نگه داشته بودی و ما رو نگاه میکردی... اون روز من و بابا حاجی و بی بی و خاله ف کنارت نشسته بودیم و برات دست میزدیم و کلی همه ذوق میکردیم...
28 شهريور 1392

مادری تشنه مادر

م اکنون که مینوسم ضعیف تر از سنجاقکی که بر جوی آب می نشیند در آغوشم جا گرفته ای.... مادر........هنوز هم باورم نمیشود که این واژه از آن من باشد نمیدانم امشب چرا اینقدر دلم گرفته است... انگار میترسم...از چه؟ نمیدانم وااااای که چه مادر بودن سخت است اگر بخواهم مث مادرم باشم...........هرگز هرگز به خودم اجازه نخواهم داد که خودم را با مادرم یکی بدانم.......... ای کوچک معصومم تورا نمیدانم اما خودم کودکی بودم که....... که نگویم بهتر است از مادرم نپرسید که خجالت میکشم....فقط بگویم درونی گنگ داشتم و همیشه بیقرار بودم تا همین روزی که تو آمدی.... از وقتی فهمیدم مادر یعنی چه ...از وقتی فهمیدم دلهره یعنی چه... ...
28 شهريور 1392

جوجه کوشولو

مان جونم سلام اینقدی الان کنارم خوشگل خوابیدی که دلم میخواد همچی بغلت کنم فشاااااااااارت بدم و دوپتو ببوسم که نگو.. قبل از بدنیا اومدنت با اینکه بابایی سنگ تموم میذاشت برام بازم من خیلی تنها بودم... اما الان دیگه تو همدم خونمون شدی.. حیف که اینجا غریبیم و کسی رو نداریم که از شوق بزرگ شدنت، اغووو گفتنت بقول اینجا(غه غه بغ)،سکسکه کردنای پر هیاهوت ، از اینکه تازگیا گردنتو میتونی بچرخونی و وقتی رو شکم میزارمت کله خوشگلتو یکی دو ثانیه بالا نگه میداری، از اینکه باهات حرف میزنم عین فرشته ها از ته دل میخندی ، از اینکه چقد ساعت قورباغه ایی اتاقتو دوست داری که دست و پاش تکون میخوره و با تعجب چشای خوشگلت...
28 شهريور 1392

اولین شب آرزوها...

مامان جان،این اولین لیله الرغائب عمر هزار ساله ت بود که گل من ١ماه و١٥ روز داشتی ، بغلت گرفتم و رو به آسمون باهم دعا کردیم: خدا جونم مامانایی دلشون نی نی میخواد بهشون نی نی بده...الهی آمین خداجونم نی نیایی هنوز تو دل ماماناشونن به سلامت بیان بغل ماماناشون...الهی آمین خداجونم مواظب همه مامانای دنیا و مامان و بابا بزرگای منم باش....الهی آمین خدا جونم مامانیم دیشب زیر لب آروم میگفت الهی به ستاریت قسم ناپاکی منو نادیده بگیر و اگه میبینی سستی و ضعف دارم تو اعمالم و کنترل زبان و خوراک و نشستن وبرخواستنتم به واسطه شیر ناقابلی بهدخترم میدم نزار تو نفسای پاک و روح قشنگش خطور کنه و همیشه دوستدار اه...
28 شهريور 1392

اولین اصلاح مو اونم از ته ته...هه هه

 روزت که شد بابا جونی همه موهای پرپشتتو کچل کچل کرد.............. ای دورت بگردم اینقد با مزه شده بودی که نگو..... کله ات شده بود منطقه فرود بوس میگن مستحبه این کار ولی کلا موی اول نوزاد رو کچل کنی بهتره... خلاصه حلال کن دیگه ...
28 شهريور 1392

اولین مسارفت 3 نفری و اولین روز مادر

سلام مامانی جونم یادش بخیر13اردیبهشت بود که واسه اولین بار با ماشینمون که از خوش یمنی وجودت قبل از بدنیا اومدنت خریده بودیم رفتیم مسافرت پیش مامانو بابا بزرگات   اونجا بابا حاجی و بیبی برات یه قربونی کشتن و 10 روزی پیششون بودیم... همه اقوام میومدن خونه حاجی دیدنت... حدودا 1 ملیون کاسب شدی از همه چی شیرینتر این بود که دخترک منم اولین ددر دودورشو شروع کرده بود مسافرتمون10روزی طول کشید.برگشتنی تو راه بودیم که من بهترین روز زن زندگیمو تجربه کردم آخه امسال نه فقط روز زن روز مادر هم میشد برام... وااااای که چه احساس قشنگیه مادر بودن احساسی که هرررررررررررررررگز بهش فکر نمیکردم یادش بخیر بچه که بودیم تا مادرمونو اذ...
28 شهريور 1392