مادرانه های یک مــــــــادر

فرهنگ لغت نباتم..

سلام نقل و نباتم امروز اومدم دیدم تو آشپزخونه یه دستمال کاغذی رو تا ته داشتی خالی میکردی البته اینجوری نه هاااا کلی کیف میکردی و میخندیدی تصور کن:یکی بکش بنداز،کله بعدیشو میبینی باز اون یکی رو بکش بنداز...باز کله بعدی رو میبینی..باز اون یکی.. یه هفته ای میشه  زبونتو مث نیش میاری بیرون و دور لثه بالاییت میچرخونیش و یه ورد عجیب غریبم باهاش میخونی،چیزی شبیه این (له وه له له وه) ودیشب بابایی با خوشحالی داد زده آی دندونای دختـرم داره بیرون میاد منم نگاه کردم دیدم رو لثه های قلمبه شده ت دو تا خط  جای دندونت پیداست البته هنوز زیر پوستن و تیزیشونو حس نکردم ایشاا.. چند ...
29 شهريور 1392

زارسون بابا

بابایی تو این 9 ماهه که گذشت مسول درجه اول خواب کردنت بود.. چون بقول خودش میگفت بیا پرواز کنیم یعنی بغلت میکرد و میچرخوندت تا میخوابیدی ولی از وقتی آپاندیس گرفت تو هم چسبیدی به من و اصلا بغل اون خوابت نمیگیره تازه کلی هم گریه میکنی ..اونم خوشحال میشه که من مجبورم بلند شم و اون دراز بکشه البته من که دستم درد میگیره و بیشتر سرگرمت میکنم به شیر دادن و لا لایی تا بخوابی.. تو امر خطیر پوشک عوض کرن هم یاری میکنه وقتی من دستم بند باشه ............ لقب هایی بهت میگه.............. زارسون (یه اصطلاح از خودش در کرده) که با آهنگ میخونه برات انیسم زارسوووووون...انیسم زارسووووووون رووووووووو کپــیلوم ...(یعنی بچه تپلم،که لقب کودکی خ...
29 شهريور 1392

مشق روزگارم

سلام، روزگارم نمیدانی، هر روز که میگذرد چه بیشتر برایم دلبــری میکنی و چه بیشتر که عاشقت نمیشوم... و در میان این چه بیشتر های روزگارت است، که تمام زندگیم را،مشق میکنم برایت.. آری،باز  مادر را مشق تبسمی بده، تا روزگارش بیهوده نگذرد... ...
29 شهريور 1392

9 ماهگی اولین چهار دست و پا وایسادن و بلند شدنت

 ماهگی اولین باریه رفتی رو چهار دست و پا با رعایت تمام جوانب احتیاط... اینقده آروم یه ،یه دقیقه ای وایسادی و به اینطرف و اون طرفو نگاه میکردی و تکون نمیخوردی که مبادا با کله بیفتی و اولین باری خودت دست به چیزی میگیری و بلند میشی اولیشم پای بنده محترم رو گرفتی و بلند شدی... ...
29 شهريور 1392

ساندویچ مخصوص بابیای

الهی فدای این ساندویچ مخصوص باباییش بشم من، داستان از اینجا شروع میشه که اول بابایی بهت حمله میکنه سیر ماچ مالیت میکنه میزارت لای پتو و میپیچونت بعد دودستی محکم میگیردت و کله تو میاره بیرون و بلند میگه حملــــــه بیاین ساندویچ بخورین و این صدای جیغ توییه که از ملچ ملوچ بابایی بلندتره و تموم خونه رو پر میکنه و دل منو که دیگه نگو و نپرس... ...
29 شهريور 1392

اولین شهادت امام مهربان توست

خوب من سلام آمین مگو که نمیدانم چگونه دعایت کنم مادر درحالی که سه سال است ، خط خورده ام  از دیدار این بارگاه هرچند ، خوب میدانم که آقایش دورا دور همیشه حواسش هست،حتی به من! و شاید حق مردمکان چشم من است که دیگر هرگز از نزدیک نبینمش... اما هر چه هستم ، باز هم مادرم پس دعایت میکنم مادر که رخصت هم دهد مارا شه خوبان که پابوسش برم  چشمان معصومانه ات ...شاید کنی نجوا : به جان مادرت  آقا ، ببخشان مادر بیچاره ی ما  را ... ....................... کودکم تا امروز که 9 ماه است که در برابر چشمانم عاشقانه نگاهت میکنم این اولین شهادت امام مهربان توست ،امامی که هرچه من هر چه بابای خوبت و هرچ...
29 شهريور 1392

لپ لپ مادر

این روزها ، آنقدر شیرین شده ای که قند هم تلخی میزند انگار خوشبحالت که اینقدر بی شیله پیله ای و دلت تنها به کاسه ی لپ لپی تو خالی خوش است این روزها ، هر چیز تو خالی را که میبینی بی چون و چرا چیزی درآن می اندازی و شوق سراپایت را میگیرد، این روزها ، حتی نمی گذاری دلم ! خالی باشد از شوق زندگی و چه کودکانه استادیست چشمانت که گوشه گوشه ی دلم را پر میکند از خودت از لبخندت دوستدارت دارم من.. ...
29 شهريور 1392