مادرانه های یک مــــــــادر

ظهــری بهاری

یک سال گذشت.... چقدر خوشحالم که قد کشیدن نیلوفرانه ات را نظاره ام، ولی  خوب میـدانم،یک روز خواهد آمد که دلم بی هوا برای تک تک این روزهایی که رفته اند،بغض کند و شاید بغضهای کهنه ام وا شود وقتی دلم برای روزهایی تنگ شود که هوس کنم باز در ظهری بهاری لباسهای رنگی رنگی و کوچکت را یکی یکی ، تن به زلال آب دهم و زیر رقص شکوفه ها،پهن کنم.. ...
29 شهريور 1392

تنها به او می سپارمت

بهترینم سلام...این هم اولین تولد نور چشم خونه....تولدت مبارک روزگارم..   روزی که تو مال من شدی باورم نمیشد  که به همین سادگی ، تا هستم و هستی هست تو مال من خواهی بود...آن روز به راستی که روز تولد دوباره من بود.. من و بابا جونی به رسم عشق اون روز رو جشن گرفتیم یه جشن ساده و زیبا،خدا بود و تو بودی و یه کیک فندقی و من و باباجونی..  یه حرکت روزگار اومد اون روز دلم خیلی گرفت...من که دوستداشتم اون روز تو سرحال باشی از اول صبح برات آهنگ کودکانه تولدت مبارک رو گذاشتم و تو هی راست راست باهاش دست میزدی و بلند میگفتی دَ َس دس... یهویی سر ظهر بود صدای در اومد رفتم دیدم مهدی کوچولو پسر صابخونه است..یه کادو گرفته ...
29 شهريور 1392

عاشقانه های من و تو

چه کودکانه میزند چه عاشقانه می پرد به زیر شصت دست من صدای نبض کوچکت ، چه کودکانه میزند ... تو را که بوسه میزنم ز شوق بوسه ات لبم، هزار راه میرود به فرق وپشت گوش تو ، گلو و روی گونه ات که گاه گیج میشوم ز عشق بوی کودکی ، میان بوسه ی لبت ... ...
29 شهريور 1392

دختری خوش قدم در شرف یک سالگی

سلام بر دخمل ناز مامان و بابا.. سیزده را همه عالم به درند         ما همان سیزدهیم که از همه عالم به دریم این پیامک رو الان بابایی برام فرستاد دلم کلی گرفت منم برا همه خونوادم فرستادمش.. بابایی که نیست میخوام روز فضا نوردی هم که باشه جت فضا پیما بیاد دم در نمیریم...حالا بزار همه برن سیزده به در خوش باشن...منم با تو خوشم و این روزات... وایی که چه روز به روز شیرینتر و شیرینتر میشی مامان تو این یه ماهه که رفته بودیم سفر دو تا دندون کناری نیش بالاییت کامل خودنمایی کردن و الان دخملم 6تا مروارید خوشگل داره که به لبخند با نمکش بیشتر از پیش نمک میزنه و دلبری میکنه.. دو سه روزی از سال نو نگذشته ...
29 شهريور 1392

یا مقلب القلوب....

  بوس بوس بوس.. اولین عید یه دونه دخترم مبارک باشه ایشاا... فدای تو بشم که نمیدونم الان چند عید از زندگی قشنگت میگذره که اینا رو میخونی.. الان که شروع به نوشتن کردم تا ثانیه های دیگه میشه 13 فروردین و من بابت مسافرتی داشتیم نرسیدم برات بنویسم.. که بابایی سیزدهم رو24 ساعته سر کاره و من و تو با هم سیزده مون رو چهارده میکنیم آخی تا یادم نرفته بگم پارسال 13 به در یکشنبه بود، نفسم بالا نمیومد با اون دل گنده بابایی منو برد لنا پارک ناهار خوردیم ..که دقیق هفته آینده همون روز به دنیا اومدی...قررربونت بشم من.. ولی امسال عید قرارمون بود رو سفره بابابزرگا باشیم که یهویی عروسی پسر دایی باباجونی دعوت شدیم و با کل خونواد...
29 شهريور 1392

آخرین روزهای اولین سال با هم بودنمان

هی ی ی....یادش بخیر پارسال این روزها جون نداشتم نفس بکشم... دلم شده بود عین سنگ رو راه نفسم انگار...بوی نو شدن و نوروز پیچیده بود و من و بابایی بخاطر وضعیت من تنها مونده بودیم همدان...و هر ثانیه بی تاب و بی طاقت تر میشدم.. و الان کنارم  صدای نفس کشیدنت تو خواب داره بهم آرامش میده.. واقعا باورم نمیشه اینهمه خوشبختی و لطف خدا رو.. این اولین سالی با هم بودنمون بود ..ایشاا.. که هر چند سال بخوایم در کنار هم زیر سایه خدا زندگی کنیم با عشق و سربلندی زندگی کنیم..حالا چند سال باشه نمیدونم ..ایشاا.. خدا خودش سلامتی بده و عمر دراز ولی عمر آدمیه دیگه ...دنیا به هیشکی وفا نداره ایشاا.. که من قربون صدقه تو و بابا جونی بشم...ایشاا.. ...
29 شهريور 1392

بادمجون من

ای روزگار10 ماهگیت هم مث باد اومد و رفت.... داری تو خونه دایی 11 ماهه میشی و بابا جونی کلی دلش الان برات تنگ شده اینا رو براش مینویسم تا بیاد ببینه و یه دل سیر دلش غش بره برات.. به بابا بزرگ و مامان بزرگ اشاره میکنم میگم بگو حـــــــااااااااجی.... میگی حاجززززز هرجا که لیوان ببینی ورش میداری و سر میکشی و میگی آپ آپ میری تو آینه و با عشق به خودت میگی هــــت وقتی همه دار بهت توجه میکنن واسه خودشیرینی هم شده سریع میگی دس دس دس حدودا 1 دقیقه ای میتونی سر پا باایستی بدون کمک ولی قدم هنوز بر نداشتی جز تاتی تاتی با کمک که من هی میگم تاتی تـــــاتی تو میگی دا دا ، دا دا   این یه هفته ای میشه...
29 شهريور 1392

دامنه لغات جدید.....

فرهنگ لغتت تا امروز.. دو کلمه دیگه بهش اضافه شد دوسه روزیه میگم مامان بگو آب. :میگی اَپ اَپ اَپ میگم مامان بگو بابا: میگی باااااااااااااااااااابا دد رو هم به همین شیوه با یه مد خیییییییلی طولانی حرف اولشو میکشی ...
29 شهريور 1392

همسفر کوشولو

سلام عشقولیم اول اینکه خودم 9 اسفند چهارمین سالگرد عقد من و بابا جونی رو به تو هستیمون از ته دل تبریک میگم ،این اولین حضورت تو سالگرد عقدمون بود...اینروزا رو خیییلی دوست دارم .... خیلی خاصن...سالگرد شهادت دایی هم میشه پس فردا یعنی روزی که من کلی دوست داشتم تو اون روز خطبه بخونن برامون که نشد ولی فردای عقدمون به دلایل شرعی که فرصت عقد محرمیت بابایی تموم نشد و نیت نکرد فهمیدیم عقدمون اشکال داره و بلاخره شب 11 اسفند دوباره رفتیم عقدمونو قرائت کردن.........و این از خوش سعادتی من بود این  عدد9 و 11 تو زندگیم کلی نشونه داره که شاید بعدها نوشتمشون... الان ساعت 4 دقیقه مونده به 3 بامداده و حدود...
29 شهريور 1392