مادرانه های یک مــــــــادر

گل لاله من در لاله جین..

اون جمعه که حیدره بودیم این جمعه رو هم بابا جونی لطف کرد ما رو آورد لاله جین.. سه چهر بار اومده بودیم اینجا اما تا حالا سه نفری نیومده بودم .. یادش بخیر یه بار اول4 ماهه بودی گمونم بی بی حاجی رو آوردیم گفیم بریم یه جا همش سفاله اومد اصلا خوشش نمیومد و زیادی اهل دکور و اینا نبود.. میگفت بگین شهر زباله یا میگفت تفاله اما اگه رویی فروشی بود به زور باید میبردیمش خونه خلاصه کلی خوش گذشت... اول رفتیم پارک اول لاله جین و بساط کباب راه انداختیو تو تو کلی بدو بدو میکردی.. من  برعکس بابا جونی عاشق  گوجه کباب و تو عاشق ناخونک و خرابکاری.... اونجا برای اولین بار سوار تاب پارک هم شدی... البته خودت که از این تابا ...
29 شهريور 1392

الهی شکــر

هی شکر تو دخمل خودم امشب 1 سال و 17 روزه ای یاد گرفتی در اوج با مزگی بگی الهی شکر البته اداشو در میاری بهت میگم مامانی بگو الهی شکر: سریع دستاتو تا میتونی بلند میکنی به آسمون و سرتو میگیری بالا و کف دستاتوباز باز میکنی ...البته زیر چشمی نگاه من میکنی که عکس العمل منو ببینی بعد همون صدای همیشگی که مثلا موقع اذان دادن از خودت ورد میخونی میگی ابَــــــــــــــــــــــرَبابر........ ...
29 شهريور 1392

رفیق پیک نیکی من

سلام گل قشنگم..اینم از فروردین قشنگی که گذشت امسال 3 روز قبل تولدت، شهادت حضرت زهرا بود که بردمت مسجد 3 راه.. چون پارسال گل من تو ایام فاطمیه بدنیا اومدی پس وظیفه خودم دونستم ببرمت.. تو تاریکی روضه بلند شدی و لای زنا تاتی تاتی راه میرفتی و همه تو رو نشون میدادن و بوست میکردن با همون مقنعه کوچولوی مشکی محرمت.. من که از دور مواظبت بودم تا راحت باشی یهو دیدم نشستی بغل یه خانم میانسال اونم سفت بغلت کرد فهمید اشتباه گرفتی چراغا که روشن شد نگاش کردی بعد بلند شدی و دنبال من گشتی منم دو قدم اونطرفتر گرفت سیـــــر ماچ مالیت کردم.. قسمت مردونه هم که با یه پرده جدا بود بیشتر روشن بود همه اش میدویدی بری اونور الان دیگه کلی بلدی شیر...
29 شهريور 1392

چه خدای خوبی داریم...............

سلام تمام عشق من ... سلام معصوم ترین پاره تنم... خدارو بخاطر همه خوبیهایش سپاسگذارم... بخاطر عشق ..بخاطر من.......بخاطر تو چند ساعتی بیشتر نمانده تا زیر گوشت زمزمه کنم...          همدم روزگارم اولین سالگرد ت و لد ت مب ا رک باور نمیکنم که چقدر زود گذشت...به راستی که زیباترین روز روزگار رفته ام روز تولدت بود تو اولین کسی بودی که لذت مادر شدن را و عنوان زیبای مادر را به من داده ای تو زیبا ترین هدیه خدای خوب منی تو لذت تمام روزهای رفته و نیامده ام شده ای... برایت بهترینها را آرزو میکنم...خدا را .. صبر را...عشق را...خدا را.. در این لحظه که برایت مینویسم چند دقیقه ا...
29 شهريور 1392

ظهــری بهاری

یک سال گذشت.... چقدر خوشحالم که قد کشیدن نیلوفرانه ات را نظاره ام، ولی  خوب میـدانم،یک روز خواهد آمد که دلم بی هوا برای تک تک این روزهایی که رفته اند،بغض کند و شاید بغضهای کهنه ام وا شود وقتی دلم برای روزهایی تنگ شود که هوس کنم باز در ظهری بهاری لباسهای رنگی رنگی و کوچکت را یکی یکی ، تن به زلال آب دهم و زیر رقص شکوفه ها،پهن کنم.. ...
29 شهريور 1392

تنها به او می سپارمت

بهترینم سلام...این هم اولین تولد نور چشم خونه....تولدت مبارک روزگارم..   روزی که تو مال من شدی باورم نمیشد  که به همین سادگی ، تا هستم و هستی هست تو مال من خواهی بود...آن روز به راستی که روز تولد دوباره من بود.. من و بابا جونی به رسم عشق اون روز رو جشن گرفتیم یه جشن ساده و زیبا،خدا بود و تو بودی و یه کیک فندقی و من و باباجونی..  یه حرکت روزگار اومد اون روز دلم خیلی گرفت...من که دوستداشتم اون روز تو سرحال باشی از اول صبح برات آهنگ کودکانه تولدت مبارک رو گذاشتم و تو هی راست راست باهاش دست میزدی و بلند میگفتی دَ َس دس... یهویی سر ظهر بود صدای در اومد رفتم دیدم مهدی کوچولو پسر صابخونه است..یه کادو گرفته ...
29 شهريور 1392

عاشقانه های من و تو

چه کودکانه میزند چه عاشقانه می پرد به زیر شصت دست من صدای نبض کوچکت ، چه کودکانه میزند ... تو را که بوسه میزنم ز شوق بوسه ات لبم، هزار راه میرود به فرق وپشت گوش تو ، گلو و روی گونه ات که گاه گیج میشوم ز عشق بوی کودکی ، میان بوسه ی لبت ... ...
29 شهريور 1392

دختری خوش قدم در شرف یک سالگی

سلام بر دخمل ناز مامان و بابا.. سیزده را همه عالم به درند         ما همان سیزدهیم که از همه عالم به دریم این پیامک رو الان بابایی برام فرستاد دلم کلی گرفت منم برا همه خونوادم فرستادمش.. بابایی که نیست میخوام روز فضا نوردی هم که باشه جت فضا پیما بیاد دم در نمیریم...حالا بزار همه برن سیزده به در خوش باشن...منم با تو خوشم و این روزات... وایی که چه روز به روز شیرینتر و شیرینتر میشی مامان تو این یه ماهه که رفته بودیم سفر دو تا دندون کناری نیش بالاییت کامل خودنمایی کردن و الان دخملم 6تا مروارید خوشگل داره که به لبخند با نمکش بیشتر از پیش نمک میزنه و دلبری میکنه.. دو سه روزی از سال نو نگذشته ...
29 شهريور 1392

یا مقلب القلوب....

  بوس بوس بوس.. اولین عید یه دونه دخترم مبارک باشه ایشاا... فدای تو بشم که نمیدونم الان چند عید از زندگی قشنگت میگذره که اینا رو میخونی.. الان که شروع به نوشتن کردم تا ثانیه های دیگه میشه 13 فروردین و من بابت مسافرتی داشتیم نرسیدم برات بنویسم.. که بابایی سیزدهم رو24 ساعته سر کاره و من و تو با هم سیزده مون رو چهارده میکنیم آخی تا یادم نرفته بگم پارسال 13 به در یکشنبه بود، نفسم بالا نمیومد با اون دل گنده بابایی منو برد لنا پارک ناهار خوردیم ..که دقیق هفته آینده همون روز به دنیا اومدی...قررربونت بشم من.. ولی امسال عید قرارمون بود رو سفره بابابزرگا باشیم که یهویی عروسی پسر دایی باباجونی دعوت شدیم و با کل خونواد...
29 شهريور 1392

آخرین روزهای اولین سال با هم بودنمان

هی ی ی....یادش بخیر پارسال این روزها جون نداشتم نفس بکشم... دلم شده بود عین سنگ رو راه نفسم انگار...بوی نو شدن و نوروز پیچیده بود و من و بابایی بخاطر وضعیت من تنها مونده بودیم همدان...و هر ثانیه بی تاب و بی طاقت تر میشدم.. و الان کنارم  صدای نفس کشیدنت تو خواب داره بهم آرامش میده.. واقعا باورم نمیشه اینهمه خوشبختی و لطف خدا رو.. این اولین سالی با هم بودنمون بود ..ایشاا.. که هر چند سال بخوایم در کنار هم زیر سایه خدا زندگی کنیم با عشق و سربلندی زندگی کنیم..حالا چند سال باشه نمیدونم ..ایشاا.. خدا خودش سلامتی بده و عمر دراز ولی عمر آدمیه دیگه ...دنیا به هیشکی وفا نداره ایشاا.. که من قربون صدقه تو و بابا جونی بشم...ایشاا.. ...
29 شهريور 1392