مادرانه های یک مــــــــادر

امام حسین اشک نمیخواهد...مظلوم نیست..سرمشق است

سام همدمم امشب شب تاسوعاست چند ساعتی مانده تا نماز صبح.. دلم خیلی گرفته دخترم...با هم رفتیم مسجد..باز هم با عشق مقنعه مشکی برایت پوشیدم و با هم راهی مسجد امام حسین شدیم...این اولین مسجدیه که تو رو تو 3 ماهگی آوردمت توش خیلی دوسش دارم... دلم یه روضه ی حسابی و سنگین میخواد از اون روضه های حاج منصور و مناجات با خداش اما روضه ها گاهی به دلم نمیچسبه چون در تعجبم بعضیا فکر میکنن باید امشب به حال دل زینب سوخت به حال دل خیمه ها و کربلا.... ناله میزنن همه برا علی اصغری که بر نیزه است برا عباسی که همه امیدش مشک آبش شده برا حسینی که تنهاست و بی یاور.............. ولی من با همه بدیم هرگز بر این چیزها گریه نکردم.... گریه میکنم ک...
22 آبان 1392

تو دنیا منی....

تو دنیای منی دنیای من من بی تو میمیرم.... (مامان) سلام دختر مامان...کلی وقته برات ننوشتم این مدت که نبودم..جز شروع کار گلسازی که خیلی پر رونق شده و افتتاح سایتم...که زمان بر بود یه سفر15 روزه به شهرمون هم داشتیم.پیش پدر بزرگا و مادر بزرگا این اولین باری بود با ماشین مسافر بری میریم اونجا ولی کلی با تو در آستانه 1 سال و نیمگی بودی و دندون درمی آوردی سخت بود راه سفر... .... شیرین زبون بودی و شاد کلی با بچه ها بازی میکردی پسر خاله (علی) تازه به دنیا اومده بود و بهش میگتی نی نی علی... (به مهدی میگی من نی)به متین میگی(مَ تی) به ننه جونت میگفتی(لی لا) برات یه اسلاید حیوانات درست کردم کلی با مزه اسماشونو میگی شتـــــ...
20 آبان 1392

وقتی عروسکم ..عروسکش را بغل میمند

تو با تمام بزرگیت اندازه یک عروسک بغلم جا گرفته ای لابه لای همین بازوان و دستان نهیفم غرق شده ای در آغوشم با چشمانی زلال نبضی چلچله وار ، که در این هیاهو بر احساس لامسه من در میزند و لبخندی که همیشه دلبری میکند، و چون اناری بر درخت در این گرمای عاشقانه پیش تو  دلم صد قاچ میشود و من آرام در آغوش ، فشارت میدهم که باور کنم مال منی آن دم که  تو دور از نگاه من که چنین براندازت میکند عروسکت را بغل گرفته ای... بوسه میزنی می فشاری و باز من، بیشتر از پیش عاشقت میشوم..... "مادرانه ای ، تقدیم به عروسکم" ...
13 مهر 1392

دخملی با طبع گرم و خشک...

بابا و دختری و مامان راهی بازار... از جلوی تمام ویترینهای عروسک فروشی که رد میشیم هزار بار با هیجان میگی...بااااجی همون باب اسفنجی خودمون..... عاشق این ذوق کردنتم ولی چون ماطبق برنامه و شعارمون قراره هرچیز به موقع خودش خریده بشه هنوز برات عروسک بزرگ نخریده بودم جز چند خرس و قورباغه که خودم قبل تولدت داشتم... حالا حس کردم وقتشه برات یه عروسک بزرگ بخرم که اندازه یه بچه نوزاد باشه تا باهاش بازی کنی...ادای منو در بیاری یه نی نی شو برات خریدیم که همون شب اول پاپوشاشو درآوردی و پاشو میاوردی بهم نشون میدادی میگفتی پااا دست تو چشاشم میکنی میگی شم میزاریش رو شونت میزنی به پشتش میگی هاپو لالا خوابی........... جریان...
10 مهر 1392

اولین مسافرت با اتوبوس

فدایی این مسافر صندلی 11 بشه مامان الان که دارم برات مینویسم از سفر 2 روزمون به تهران برگشتیم دختری که برای اولین بار سوار وی آی پی میشدی تا تونستی دمار از روزگار مامان و بابا درآوردی اصلا با فضای اتوبوس آشنایی نداشتی واسه همین تمام تلاشت این بود که از پیش ما در بری و به خیال کوچه کرمونشاه تو راهروی اتوبوس قدم بزنی.. و بیشتر از همه تو سکوت و خاموشی اتوبوس  وقتی همه خواب بودن ، جیغ های پر از شیطنتت خجالتم میداد.. شب رو رفتیم خونه  خاله فاطمه من.. فرداش رفتیم بازار تهران حدودا 1 ملیون تومنی بابا جونی برام وسیله کار خرید و الان با کلی گل و روبان و چسب و قیچی برگشتیم.... امیدوارم که این کار جواب بده و پیش بابای...
3 مهر 1392

عشق منی؟؟؟؟؟؟ بله

این پست رو هم از خونه جدید میمنویسم..... وبلاگ جدیدت کاملا ویرایش شده و همه خاطراتت رو ساده و زیبا ثبت کردم.. از امروز هر پستی تو تاریخ واقعی خودش نوشته میشه... از دختر گلم بگم که هزار هزار ماشاا.. برا خودش هر روز خانم تر میشه بهت با آهنگ دو بخش و سوالی میگم... دوسم، داری ؟با صدای بلند میگی به لـــــه میگم عشقه منی؟  میگی به له کلی هم شیرین زبون شدی بابا جی...بابا جون بس س س.....بستنی س س س لا....سلام مو و ....میو گوجی....گربه نه خوام....نمیخوام س س س یب....سیب لی لا...لیلا مدتیه به فکر تولیدو پخش عمده بعضی کارای هنریم افتادم تا درآمدی هم برامون داشته باشه دستگیره یخچال و آیفون و جای حوله و شمع ...
30 شهريور 1392

نمودار رشد..

بدو تولدت وزن چون خیــــــــــــــــلی عجول بودی و 18 روز زودتر بدنیا اومدی    2800 قد قشنگت که ماشاا...کلی قد بلند بودی   52 دور سرت    32   اردیبهشت 15روزگیت اومدیم مرکز بهداشت...قد و وزن کوشولوت رو اندازه گرفتیم  و بهت قطره ویتامینA+Dدادن که از امروز تا 6 ماهگی نوش جون کنی  وزنت شده بود 3400 قدت شده بود 53 دور سرت 36     مراقبت 1 ماهگی وزن 4.600 قد 56 دور  سر 37 و نیم ...
29 شهريور 1392

وان یکاد زینت زندگیم

  اینجا هم 4 روزه هستی که بعد حمامت عین کرم ابریشم پیچوندمت این زنجیر و وان یکاد رو من و بابایی 5فروردین یعنی15 روز قبل بدنیا اومدنت خریدیم(232هزار تومن) که حدودا80 تومنش پول قلکی  بود که از 4 ماهگیت بابایی برات گذاشته بود منم  یهو زد بسرم و  گوشیمو فروختم گذاشتیم رو هم برات خریدیم ..................... حالا یه اقرار مادرانه با صداقت تمام : هر کی میفهمید میگفت خیلی بی رحمی...خیلی سنگ دلی....اما اینطور نبود.. روایت شده گوش دختر رو در روز هفتم مستحبه سوراخ کنی... اما گل من ١٠ روزه بود هنوز تو به دنیا نیومده بودی که من تصمیم خودمو گرفته بودم چیزی که دیگران سنگ دلی اسمشو گذاشتن...یه ذوق مادرانه بود...
29 شهريور 1392

دومین رمضان با دخترکم

امسال دومین رمضان دخملی من بود رمضانی پر از خیر و برکت.. این رمضان رو همراه خالی دندونی تموم کردیم......... اینقد با خاله خو گرفته بودی که الان که چند روزه از رفتنش میگذره تو خونه صدای (باطی) صدا زدنت هنوزم میاد.. کلی شیرین زبون شدی... میری جلو یخچال میزنی به در یخچال میگی( بسسسسسس) ولی اون (س) رو چنان رو زبونی میگی که آدم غش میبره از خنده...منظورت بستنیه کلا کلمه (س) رو چنان رو زبونی میگی که من قند تو دلم آب میشه..همیشه دلم میخواست بچه ام رو زبونی حرف بزنه.... به بابا جون میگی..بابا جی به منم هر چی التماست میکنم بگی مامان جون فایده نداره و خیلی شیرین میگی..مامانم گوشی موبایلم میزاری پشت گوشت میگی (علــــــ...
29 شهريور 1392

ماه خدا

سلام عشق مامان.. جونم برات بگه که ماشینمون رو عمو امروز با خودش برد برای همیشه که ایشاا.. مبارکش باشه... یادش بخیر دقیق 2 سال پیش سالگرد عقدمون 9 اسفند بابایی خریدش....و چه جالب که امــــــــــــــــــــــــــــــــــــروز سالگرد ازدواج من و بابا جونیه و فروختش................ ایشاا.. که مبارکمون باشه پارسال برا خودمون سه تایی جشنی گرفتیم  اما امسال مقدور نیست جشن بگیریم... اما چه زیبا که با جشن  ماه خدا و ماه گرد تو عشق من که شدی 1 سال و 3 ماه شروعش میکنیم و امروز اولین روزیه که روزه ایم... پارسال چون خیلی کوشولو بودی نتونستم توفیق روزه گرفتن رو داشته باشم.. اما الان دیگه خانوم شدی و از خدا خواستم کمکم ک...
29 شهريور 1392