مادرانه های یک مــــــــادر

بادمجون من

ای روزگار10 ماهگیت هم مث باد اومد و رفت.... داری تو خونه دایی 11 ماهه میشی و بابا جونی کلی دلش الان برات تنگ شده اینا رو براش مینویسم تا بیاد ببینه و یه دل سیر دلش غش بره برات.. به بابا بزرگ و مامان بزرگ اشاره میکنم میگم بگو حـــــــااااااااجی.... میگی حاجززززز هرجا که لیوان ببینی ورش میداری و سر میکشی و میگی آپ آپ میری تو آینه و با عشق به خودت میگی هــــت وقتی همه دار بهت توجه میکنن واسه خودشیرینی هم شده سریع میگی دس دس دس حدودا 1 دقیقه ای میتونی سر پا باایستی بدون کمک ولی قدم هنوز بر نداشتی جز تاتی تاتی با کمک که من هی میگم تاتی تـــــاتی تو میگی دا دا ، دا دا   این یه هفته ای میشه...
29 شهريور 1392

دامنه لغات جدید.....

فرهنگ لغتت تا امروز.. دو کلمه دیگه بهش اضافه شد دوسه روزیه میگم مامان بگو آب. :میگی اَپ اَپ اَپ میگم مامان بگو بابا: میگی باااااااااااااااااااابا دد رو هم به همین شیوه با یه مد خیییییییلی طولانی حرف اولشو میکشی ...
29 شهريور 1392

همسفر کوشولو

سلام عشقولیم اول اینکه خودم 9 اسفند چهارمین سالگرد عقد من و بابا جونی رو به تو هستیمون از ته دل تبریک میگم ،این اولین حضورت تو سالگرد عقدمون بود...اینروزا رو خیییلی دوست دارم .... خیلی خاصن...سالگرد شهادت دایی هم میشه پس فردا یعنی روزی که من کلی دوست داشتم تو اون روز خطبه بخونن برامون که نشد ولی فردای عقدمون به دلایل شرعی که فرصت عقد محرمیت بابایی تموم نشد و نیت نکرد فهمیدیم عقدمون اشکال داره و بلاخره شب 11 اسفند دوباره رفتیم عقدمونو قرائت کردن.........و این از خوش سعادتی من بود این  عدد9 و 11 تو زندگیم کلی نشونه داره که شاید بعدها نوشتمشون... الان ساعت 4 دقیقه مونده به 3 بامداده و حدود...
29 شهريور 1392

کشف دندون

سلام نفس الان 10 ماه و13 روزه ای...ساعت 10دقیقه ای مونده به 10 شب که دندون طرف راست نیش بالاییت آدرس رو داشتی پیدا کردی یا نکردی مهم نیست ولی من الان کشفش کردم..کلی ذوقولیمم شد.. نگفته نمونه که کلی ضعیف شدی بنظر خودم.که میزارمش به حساب این مرواریدات..آخه غذات خوبه الانم که دارم مینویسم شیرجه رفتی با چشات تو لالایی های شبانه پویا..... ...
29 شهريور 1392

روزانه های دختر 10 ماهه من

قبلا چیزای تو خالی رو با اسباب بازیات پر میکردی حالا میری سراغ کمد و کلی سیدی میندازی پایین کتاب پاره میکنی که منم همشونو کارتن بستم برداشتم وقتی دارم اسباب بازیاتو جمع میکنم بافاصله خودتو میرسونی و مث برف پاک کن ماشین با دست پخششون میکنی و مثلا کلی ذوق میکنی هنر کردی ................... برا جابجایی دکور خونه ال سی دی رو گذاشتیم رو فرش که ماتت برد یهوو وااااااااااااااااااااایی که چه تعجب میکردی الان لالایی های شبانه دارن یه قدمیت پخش میشن بابایی که خشک شدنت جلو برنامه تلوزیونو دوست نداشت خاموشش کرد و با نگاهی ملتمسانه برگشتی بهمون ذل زدی که کی این کارو  کرد    کلمه جدیدی هم نمیگی مگه همون قار قار که سر مملکتو ...
29 شهريور 1392

قار قار مامان

سلام قار قاروی عزیزم.. همینکه 10 ماهه شدی شروع کردی به قار قار کردن............. وایی که چه بامزه تو خونه میگردی و میگی قااا قاااار و من و بابایی غش میریم از خنده.. تازه به بخاری هم اشاره میکنی میگی بوووووووف ولی بلافاصلع شیرجه میری براش.. یه چیزی رو که از زمین برمیداری خودت دستتو به حالت منع  تکون میدی میگی تیخخخخخخخ بعدش میچپونیش تو دهنت کنترل تلوزیونم برمیداری به طرف تلوزیون بلند میکنی و یه چند ثانیه کنترل رو بالا نگه میداری مثلا میخوای  تلوزیون رو روشنش کنی........فسقلی   ...
29 شهريور 1392

شیطونک مامان

فدات بشم اینجا خودت رفته بودی تو چهار چوب روروئک نشسته بودی حالا میخواستی سعی کنی در بیای و نمیتونستی   از قدیم گفتن سر شیر بازه حیای گربه کجاست اینم سعودت به بالا ترین نقطه خونه برای رسیدن به گوشتی که تازه خریدیم این اولین سعودت به اینجا بود که پشتی رو انداختی و پا گذاشتی روش و رفتی بالا... سبد اسباب بازیاتم روزی صد بار شیرجه میری توش و خالیشن میکنی که یه دونه یه دونه که بندازی یه ربع ساعتی همونجا درگیری   صبح همینکه از خواب بلند میشی بدون اینکه گریه کنی کل خونه رو دور میزنی تا برسی در اتاقی که بابا جون توش درس میخونه و بعد در میزنی.... تو آشپز خونه بودم که صداتو ،داشت...
29 شهريور 1392

دد در حال خرابکاری

  سلام د د یه هفته ای میشه که  10 دقیقه ای یه بار خودتو به این برچسبا میرسونی و با نوک دوتا انگشتت انگار که میخوای نیشگونش بگیری با دقـــــــت تمام میفتی به جون لبه برچسبا که بکنیشون ومن هی بدو میام میگم نکن ..اما عـــاقبت      اینم از خرابکاریی سرکار علیـــه است که برچسب کاشیا رو  پاره کردی و از ذوق بیش از حد داری دس دسی میخونی(یعنی مامان از چش قلمبه کردن و تشر زدنت اصـــــلا و ابدا نمیترسم) و مهر استقلال طلبیتو محکم میکنی   و این تصویر آدمک هم یکی از صفحات کتابهای هوش 9 تا 12 ماهگیته که هر وقت میبینیش دستتو میزاری روش و با یه عالمه جیغ میگی دد و هزار بار باز نگاه من ...
29 شهريور 1392

اولین بلندی

جز دل و روده من که از صبح تا شب واسه هر تغییر مسیرت انگار باید بیای و مث پل ازش رد شی و حسابی لگد مالونم کنی این اولین بلندیه که تو اواخر 9 ماهگیت ازش بالا رفتی گل من،به این عکست که نگاه کردم یهویی یاد این شعر افتادم: من از روئیــدن خار سر دیـوار فهمیدم      که نا کس کس نمیگردد بدین بالا نشینی ها  دختر نازم : یادت نرود که هر چقدر هم که بالا رفته باشی، برای دیدن بزرگی خداوند باید سرت را بالا نگه داری و گرنه.. ناچیزتر از خار خواهی شد ...
29 شهريور 1392

دستت درد نکنه........

و خیال کن گفتم سلام  فقط بهم بگو اگه خودت جای من بودی الان چیکار میکردی.. مثلا اومدم پیشت یه عکس هنری ازت بندازم زووووووم کرده بودم رو صورتت و داشتم تمرکز میگرفتم که تو یه زاویه جالب ازت عکس بندازم اما هرچی صدات میزدم مامان جونی منو ببین میــــــــــــووو....جیک جیک جیک.... و هر صدایی تو بگی ما در آوردیم که نگامون کنی و همچنان به عکس زوم شده ت ذل زده بودم واسه شکار یه لبخند قشنگت کــــــــــه یهو  همینجور که سرت پایین بود خندیدی و با تمام وجود گفتی دد نگامو از دوربین برداشتم ببینم چی نظرتو اینقد جلب کرده.... وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای خــــــــــــــــــــــــــ...
29 شهريور 1392