مادرانه های یک مــــــــادر

وقتی با تو شعر میخوانم...شاعرانه ترم میکنی

  میگم بگو بسم الله رحمن ........... .تو میگی حمید حالا با هم وقتی شعر میخونیم یه توپ دارم........ قَلایی یه سرخ و سفیدوو..... .آبی یه میزنم زمین... هَپااااا میه نمیدونی تا... کیجا میه من این توپو.... نداشتَ مشقامو خوب... دیش تم بابام برام..... دیدی داد یه توپ..... ای دیدی داد حالا بگو برف اومده... خونه (تو خونه) کبکه داره... خونه (میخونه) بابام رفته. .ادایه (اداره) با کفش.. پایه پایه (پاره پاره) برام..قَی صه بیایه(قصه بیاره) من قصه رو.... میس دایم (دوستدارم) مدرسه رو... میس دایم (دوستدارم) ...
2 دی 1392

هه نونه مامان...........دومین یلدای عشقم

امشب دومین یلداییه با مایی شبی دراز و پر از قهقهه های کودکانه تو..... یه هندونه بابا برامون گرفت با کلی انار تو هم رو هندونه میشینی و با ذوق میگی هه نونه...... کلی خانوم شدی برا خودت بهت میگم عشقم تو خانومی یا نی نی...؟میگی من خانووو .... بابایی هم که اینروزا سخت درگیر درس خوندنه که ایشاا.. نتیجه امتحانش بشه باعث سرافرازیمون... بیشتر وقتا اگه بنده خدا یه ضره کوتاهی کنه من دم به دیقه نق میزنم بخون........... بابا داشت حرف میزد میری میزنی به پشت بابا میگس بابا دس بخووون .... این روزا کلی برف میبارید..الان شهر سفید پوش و خوشگله پکیجمون هم 1 هفته است خرابه و من بیشتر وقتا با کمبود آب گرم برا شستنت مواجه میشم صابخو...
1 دی 1392

عشق شیرین زبونم...

هر لحظه ای که با تو درش به سر میبرم........جز لحظات بهترین روزگار عمر منه.... اینقده گرمای شیرینی تو اینروزا میدمه که هیچ جای خالی برای هوای سرد پاییزی ما نیست...  تو خونه میگردی و صندلی طوسی رنگتو با چه فیگوری بلند کردی و به سراغ تک تک کلیک های برق میری و مخصوصا فن دسشویی و همونطور که صندلیت دستته با خودت هی میگی..صلایی یه من............(صندلی من ) صدها بار چراغ رو خاموش و روشن میکنی . بیشتر پدر فن دسشویی رو درآوردی... منم برا اینکه حالی ازت بگیرم..چشمامو تا ته ته از حدقه در میارم و آروم میام کنارت که بفهمی کار بدیه...و تو چشماتو تنگ میکنی که کمتر منو ببینی و میخندی میگی... سلاااااااااا......شی طویی .......
28 آبان 1392

تو دنیا منی....

تو دنیای منی دنیای من من بی تو میمیرم.... (مامان) سلام دختر مامان...کلی وقته برات ننوشتم این مدت که نبودم..جز شروع کار گلسازی که خیلی پر رونق شده و افتتاح سایتم...که زمان بر بود یه سفر15 روزه به شهرمون هم داشتیم.پیش پدر بزرگا و مادر بزرگا این اولین باری بود با ماشین مسافر بری میریم اونجا ولی کلی با تو در آستانه 1 سال و نیمگی بودی و دندون درمی آوردی سخت بود راه سفر... .... شیرین زبون بودی و شاد کلی با بچه ها بازی میکردی پسر خاله (علی) تازه به دنیا اومده بود و بهش میگتی نی نی علی... (به مهدی میگی من نی)به متین میگی(مَ تی) به ننه جونت میگفتی(لی لا) برات یه اسلاید حیوانات درست کردم کلی با مزه اسماشونو میگی شتـــــ...
20 آبان 1392

دخملی با طبع گرم و خشک...

بابا و دختری و مامان راهی بازار... از جلوی تمام ویترینهای عروسک فروشی که رد میشیم هزار بار با هیجان میگی...بااااجی همون باب اسفنجی خودمون..... عاشق این ذوق کردنتم ولی چون ماطبق برنامه و شعارمون قراره هرچیز به موقع خودش خریده بشه هنوز برات عروسک بزرگ نخریده بودم جز چند خرس و قورباغه که خودم قبل تولدت داشتم... حالا حس کردم وقتشه برات یه عروسک بزرگ بخرم که اندازه یه بچه نوزاد باشه تا باهاش بازی کنی...ادای منو در بیاری یه نی نی شو برات خریدیم که همون شب اول پاپوشاشو درآوردی و پاشو میاوردی بهم نشون میدادی میگفتی پااا دست تو چشاشم میکنی میگی شم میزاریش رو شونت میزنی به پشتش میگی هاپو لالا خوابی........... جریان...
10 مهر 1392

عشق منی؟؟؟؟؟؟ بله

این پست رو هم از خونه جدید میمنویسم..... وبلاگ جدیدت کاملا ویرایش شده و همه خاطراتت رو ساده و زیبا ثبت کردم.. از امروز هر پستی تو تاریخ واقعی خودش نوشته میشه... از دختر گلم بگم که هزار هزار ماشاا.. برا خودش هر روز خانم تر میشه بهت با آهنگ دو بخش و سوالی میگم... دوسم، داری ؟با صدای بلند میگی به لـــــه میگم عشقه منی؟  میگی به له کلی هم شیرین زبون شدی بابا جی...بابا جون بس س س.....بستنی س س س لا....سلام مو و ....میو گوجی....گربه نه خوام....نمیخوام س س س یب....سیب لی لا...لیلا مدتیه به فکر تولیدو پخش عمده بعضی کارای هنریم افتادم تا درآمدی هم برامون داشته باشه دستگیره یخچال و آیفون و جای حوله و شمع ...
30 شهريور 1392

وان یکاد زینت زندگیم

  اینجا هم 4 روزه هستی که بعد حمامت عین کرم ابریشم پیچوندمت این زنجیر و وان یکاد رو من و بابایی 5فروردین یعنی15 روز قبل بدنیا اومدنت خریدیم(232هزار تومن) که حدودا80 تومنش پول قلکی  بود که از 4 ماهگیت بابایی برات گذاشته بود منم  یهو زد بسرم و  گوشیمو فروختم گذاشتیم رو هم برات خریدیم ..................... حالا یه اقرار مادرانه با صداقت تمام : هر کی میفهمید میگفت خیلی بی رحمی...خیلی سنگ دلی....اما اینطور نبود.. روایت شده گوش دختر رو در روز هفتم مستحبه سوراخ کنی... اما گل من ١٠ روزه بود هنوز تو به دنیا نیومده بودی که من تصمیم خودمو گرفته بودم چیزی که دیگران سنگ دلی اسمشو گذاشتن...یه ذوق مادرانه بود...
29 شهريور 1392

دومین رمضان با دخترکم

امسال دومین رمضان دخملی من بود رمضانی پر از خیر و برکت.. این رمضان رو همراه خالی دندونی تموم کردیم......... اینقد با خاله خو گرفته بودی که الان که چند روزه از رفتنش میگذره تو خونه صدای (باطی) صدا زدنت هنوزم میاد.. کلی شیرین زبون شدی... میری جلو یخچال میزنی به در یخچال میگی( بسسسسسس) ولی اون (س) رو چنان رو زبونی میگی که آدم غش میبره از خنده...منظورت بستنیه کلا کلمه (س) رو چنان رو زبونی میگی که من قند تو دلم آب میشه..همیشه دلم میخواست بچه ام رو زبونی حرف بزنه.... به بابا جون میگی..بابا جی به منم هر چی التماست میکنم بگی مامان جون فایده نداره و خیلی شیرین میگی..مامانم گوشی موبایلم میزاری پشت گوشت میگی (علــــــ...
29 شهريور 1392

ماه خدا

سلام عشق مامان.. جونم برات بگه که ماشینمون رو عمو امروز با خودش برد برای همیشه که ایشاا.. مبارکش باشه... یادش بخیر دقیق 2 سال پیش سالگرد عقدمون 9 اسفند بابایی خریدش....و چه جالب که امــــــــــــــــــــــــــــــــــــروز سالگرد ازدواج من و بابا جونیه و فروختش................ ایشاا.. که مبارکمون باشه پارسال برا خودمون سه تایی جشنی گرفتیم  اما امسال مقدور نیست جشن بگیریم... اما چه زیبا که با جشن  ماه خدا و ماه گرد تو عشق من که شدی 1 سال و 3 ماه شروعش میکنیم و امروز اولین روزیه که روزه ایم... پارسال چون خیلی کوشولو بودی نتونستم توفیق روزه گرفتن رو داشته باشم.. اما الان دیگه خانوم شدی و از خدا خواستم کمکم ک...
29 شهريور 1392